#عشق_برنامه_ریزی_شده_پارت_15

"باشه."

اون روز اصلا حوصله درس و كلاس رو نداشتم تا كلاس تمام شد يه سال برام گذشت.

سر كوچه منتظر عليرضا بودم كه كه پژو آلبالويى كنارم ترمز زد.

"خوشگله كى بوده كه تو رو قال گذاشته."

سرم رو بر گردوندم و موبايلم رو در آوردم و واسه عليرضا اس دادم :

"كجايى؟ من منتظرت هستم."

" دارم ميام عزيزم."

واى عزيزم ! خيلى خوبى خدا.

راننده پژو هنوز داشت چرت پرت ميگفت:

"د بيا ديگه با من بيشتر خوش ميگذره."

با صداى ترمز سرم رو بلند كردم عليرضا رو ديدم كه با خشم به من نگاه ميكرد

سريع سوار شدم و با سرعت از اونجا حركت كرد.

"مزاحمت شده بود؟ چى ميگفت؟"

"چرت و پرت ميگفت واسم اهميت نداره كه چى ميگفت."

" آهان خوبه , كلاست چطور بود؟"

"خوب بود ولى امروز زياد حوصله نداشتم "

"داشتى به من فكر مي كردى؟ "

جواب ندادم در همين موقع تلفنم زنگ خورد بابا بود.

" واى عليرضا بابام هست."

"چيزى نيست عزيزم هر چى پرسيد راستش رو بش بگو ."

دكمه جواب رو فشار دادم .

" الو بابا سلام خوبى؟"

romangram.com | @romangram_com