#عشق_برنامه_ریزی_شده_پارت_11
عليرضا كه تا اون موقع ساكت بود رو به سياوش گفت :
"نشنيدى چى گفت ميخوايم تنها باشيم ."
سياوش با شنيدن اين حرف پوزخندى زد و رفت.
با شرمندگى سرم رو پايين انداختم و گفتم:
" متاسفم نمى خواستم اينطورى."
حرفم رو قطع كرد و گفت:
" مهم نيست خودم هم دوست داشتم شرش رو كم كنم."
با لبخندى سرم رو بالا بردم كه برق قشنگى رو تو چشماش ديدم از برق نگاش داشتم ذوب مي شدم كه صداى سمانه منو به خودم آورد.
"كجا رفتيد شيطونا؟ "
"سمانه خوش گذشت ؟"
"به ما كه بله ولى فكر كنم به شما بيشتر ."
با لبخندى شيطنت آميز به عليرضا نگاه كرد.
عليرضا هم گفت :
"مهم اينه كه اومديم خوش بگذرونيم الان هم من گشنمه شماها چطور؟"
بعد از اينكه همه موافقت كرديم كه بريم به سوى شكم ! به طرف ماشين رفتيم تا به رستوران مورد نظر بريم خواستم با سمانه سوار ماشين امير بشم كه عليرضا گفت :
"رفيق نيمه راه شدي شيده خانم؟"
اوه جلو سمانه , شيده خانم شدم ! نميدونستم چى جوابش رو بدم كه سمانه گفت: "شيده جون برو پيش رفيقت."
واى از دست اين شيده هنوز گيج بودم كه كجا برم كه سمانه و امير سوار شدن و با يه بوق دست تكون دادن و رفتن.
"منتظر چى هستى شيده بيا ديگه گشنمه."
اِ باز شدم شيده ! عجب بشرى هست اين عليرضا ولى من كه تو دلم قند آب مي شد.
سوار شدم و راه افتاديم.
" سمانه خيلى رك هست زياد حرفاشو به دل نگير."
romangram.com | @romangram_com