#عشق_و_یک_غرور_پارت_9

در همان لحظه مادر از آشپزخانه بیرون امد و با دهانی باز منتظر جواب عزیز ماند که با محبت همیشگی گفت:

ـ به شما فرزندان خوبم اطمینان می دم خواسته ی قلبی منه و هیچ اجبار و زوری در کار نیست.

پدر با نگاهی قدرشناسانه او را مخاطب قرار داد:

ـ عزیزجون، باری رو از دوشم برداشتید تا آخر عمرم مدیون شما هستم.

پدر از روی مبل برخواست و به سمت دستشویی گام برداشت. عزیز با نگاهی مهربان او را تعقیب نمود و سری تکان داد.

*

پس از گذشت یک ماه یا کمتر به اتفاق پدر به دانشگاه تهران رفتیم و با نام نویسی و کارهای مربوط به ثبت نام به تماشای محیطی که قرار بود آن جا مشغول به تحصیل شوم پرداختیم. پدر با رویی گشاده گفت:

ـ فضای بسیار باز و دلگشاییه، خوشحالم که قراره تو این محیط با صفا درست رو ادامه بدی. راستی! دخترم، دوست داری با هم به خونه ی جدید بریم؟

ـ دیرت نشه پدرجون، از صبح تا حالا معطلم شدی. می دونم حسابی خسته شدی تازه از این جا هم بریم قراره چند ساعتی رانندگی کنی، اگه نظرم رو بخواید دیدن خونه باشه برای یه فرصت دیگه.

پدر دستم را کشید و مرا به سمت اتومبیل شیک و مجللش هدایت کرد و گفت:

ـ بیا بریم دخترم، من که خسته نیستم تازه با ثبت نامت از هیجان و شادی آروم و قرار ندارم، در ثانی فاصله ی خونه تا اینجا هم طولانی نیست بهتره ببرمت اون جا رو با چشم خودت ببینی. مطمئنم از اون جا خوشت میاد.

با شوق با او همراه شدم و با کمال حیرت خیلی زود به مکان مورد نظر رسیدیم، ابتدا فکر کردم پدر آپارتمانی را برایم خریده ولی با دیدن خانه ای دربست با حیاط نسبتا بزرگ و گل کاری شده به هیجان آمدم. در ابتدای ورودم با طی کردن چند پله یک ایوان زیبا خودنمایی می کرد، سپس با وارد شدن به داخل منزل متوجه دو اتاق خواب و سالن پذیرایی و آشپزخانه اپن شیک شدم. از سلیقه ی عالی پدر لبخندی بر لب آوردم و با لذت همه جا را با دقت نگریستم واقعا جای با صفا و دلبازی بود. در ابتدای ورودم به منزل مورد نظر کوچه ای پهن و ساختمان های لوکس در اطرافش هر بیننده ای را به وجد می اورد. به طرف پدر رفتم و دستان مردانه اش را در دست گرفتم و با شادی از ته قلبم بابت تهیه ی چنین خانه ی زیبایی از او تشکر کردم و گفتم:

ـ امیدوارم شایسته ی چنین موهبتی از جانب شما باشم.

پدر شانه هایم را فشرد و گفت:

ـ تو با قبول شدنت این شایستگی رو ثابت کردی دخترم، تو در واقع پیشرو نسیما در تحصیل خواهی بود. من به شماها افتخار می کنم، تازه با خرید این خونه می تونیم هر وقت و هر زمان که بخوایم تو تهرون برای خودمون جا و مکانی مناسب داشته باشیم.

بار دیگر روی ایوان خانه که به سبک زیبایی معماری شده بود ایستادم و با ولع حیاط کاشی کاری شده تمیز را از نظر گذراندم پدر با خوشحالی به عکس العملم چشم دوخته بود، گفتم:

ـ اینجا می تونه بهترین مکان برای عزیزجون باشه، اون عاشق خونه های حیاط دار و گل کاری شده اس، دیگه بابت اون نگران نیستم، می دونم ساعات ساعات بی کاریش با باغچه ی با طراوت این جا سرگرم می شه.

با فشردن کف دستانم به هم گفتم:« وای خدای بزرگ! چه قدر مهربونی، هزار بار تشکر به درگاهت.»

آن چنان شیفته ی آن مکان شدم که دل کندن برایم سخت و دشوار شد. با صدای پدر متوجه او شدم:

ـ بهتره هرچه سریع تر به سمت شیراز حرکت کنیم قبل از این که برای زندگی کردن به این جا بیایی می بایست اوستا قدرت رو بسیج کنم تا سر و سامونی به خونه بده، این خونه کلی وسایل نیاز داره از فرش گرفته تا یخچال و مبل و غیره...بعدشم یه میز کامپیوتر و دستگاه مربوط به اون رو باید سفارش بدم. قبل از خرید این وسایل باید این جا کاملا نظافت بشه، تازه فکر می کنم نیاز به نقاشی هم داشته باشه. خلاصه سرکار شیوا خانم کلی کار داریم.


romangram.com | @romangram_com