#عشق_و_یک_غرور_پارت_76
با چشم غره ای تصنعی به من گفت:
این چه حرفیه؟هر چی عزیز آورده باشه برامون ارزشمند و قابل تقدیره.
عزیز با لبی خندان گفت:
راستش من از سلیقه شما خبر ندارم اون چه که به فکرم رسید برای شما دو نفر خریدم.البته می دونم سلیقه ی پیرزنی مثل من به شماها نمی رسه.خوب برگ سبزی ست تحفه ی درویش،عزیزم.
منت بر ما گذاشتین امیدوارم بتونم جبران کنم.
نه دیگه دخترم،از شانس بدم رفتنم مقارن شد با تولدت عزیزم این رو به عنوان هدیه تولدت قبول کن.
پس از کلی صحبت ماندانا رو به عزیز گفت:
در واقع من به دو منظور مزاحمتون شدم یکی این که بعد از مدت ها شما رو ببینم و دیگه این که از شما اجازه ی شیوا جون رو بگیرم تا برای جمعه ی همین هفته به اتفاق هم اسکی بریم.
عزیز با لحنی دو دل گفت:
مطمئنید جای خطرناکی نیست از این پیست اسکی ها چیزهای ناجور شنیده ام.
خاطرتون مطمئن باشه،ما که قرار نیست مسابقه ی اسکی بدیم فقط برای تفریح و مدتی خوش گذرونی یم ریم.صبح زود راه می افتیم و غروب هم بر می گردیم.
عزیز در حالی که شانه هایش را بالا می انداخت گفت:
اگه شیوا خودش موافق باشه من حرفی ندارم،ولی از من نخواین که شما رو همراهی کنم.
با لحنی معترض گفتم:
چرا عزیز جون؟!اون جا از شما مسن تر هم هستند.تماشای برف لذت بخش و مفرحه.مطمئنم به شما خوش می گذره.
البته کنار شما جوون های پر انرژی و شاد به من خوش می گذره ولی راستش چون تازه از مسافرت برگشتم در حال حاضر رغبتی در خود نمی بینم.در عوض من با یه آبگوشت لذیذ برای شام منتظرتون می مونم.
و در حالی که چشمانش را بر روی چهره ی من و ماندانا می گرداند نظر ما را جویا شد.در برابر اصرار عزیز تسلیم شدیم و از خواهش دست برداشتیم.
صبح جمعه طبق قرار قبلی که با ماندانا گذاشتیم کوله ای برداشتم و در ان لوازم مورد نیازم را جاسازی کردم.یک ظرف شامی پخته شده از شب قبل را برداشتم و درپوش آن را با احتیاط گذاشتم.از ان جایی که کفش های مخصوص اسکی ام در شیراز بود از مانی قرض گرفتم.همه چیز اماده بود و دیگر چیز خاصی لازم نبود بردارم.البته من بار اولم نبود که به آبعلی می رفتم یک بار دیگر هم همراه خانواده رفته و می دانستم که ایستگاههایی برای فروش آب جوش یا چایی و قهوه و همین طور انواع خوراکی ها در آن مکان وجود دارد و نیاز به حمل بار بیشتر نیست.
سر حال و با نشاط تر از روزهای قبل بودم.پس از مدت ها درس و دانشگاه یک چنین روزی برایم رخ داده که بتوانم حسابی خوش بگذرانم و بعد از مدت ها دوباره تمرین اسکی کنم.
عزیز از شب قبل مدام در حال سفارش های پشت سر هم بود که مراقب باشم و در اسکی هنرنمایی مخصوص به ان را اجرا نکنم چون در فصل زمستان گاهی به پیسا اسکی شهر خودمان می رفتیم او که کارهایم را می دید از حرکاتم حیرت زده و نگران می شد و همان جا به من تذکر می داد:اتفاق آدم رو خبر نمی کنه یهو پیش میاد دیگه نبینم از این ادا و اصولا در بیاری.حالا هم وقتی متوجه شد برای اسکی می روم کلی مضطرب شد و به من سفارش کرد.صورت ماهش را بوسیدم و به او اطمینان دادم که مواظب خودم هستم و در اخر به شوخی گفتم:
romangram.com | @romangram_com