#عشق_و_یک_غرور_پارت_53

- حرکات وسام رو جدی نگیر، اون در مقابل دخترا رفتاری سرد و کنترل شده داره، گاهی اوقات ممکنه بهت بربخوره، ولی از همین حالا بهت گفتم رفتارش با همه ی افراد جنس مخالفش همینطوره.

با تکان دادن سر سخنانش را تأیید کردم و با صدای معمولی و عادی جواب دادم:

- اصلاً از ایشون توقع رفتاری صمیمانه ندارم. در واقع من با تو خوشم عزیزم.

ماندانا با نگاهی قدرشناسانه دو طرف بازوانم را در دستانش فشرد و گفت:

- در حیرتم چه طور وسام در برابر زیبایی کاملاً شرقی و آریایی ات تونست مقاومت کنه. ازهمین حالا بهت قول می دم...

با مشاهده ی میهمانان تازه وارد با عذرخواهی کوچک ازم فاصله گرفت. چون مدت زیادی سر پا ایستاده بودم ازاین رو از روی فرش کوچک گران قیمت سالن عبور کرده و به طرف یکی از صندلی ها رفتم و روی آن نشستم که بلافاصله خدمتکاری به من نزدیک شد و گفت:

- نوشیدنی؟

سرم را به علامت نفی تکان دادم. این بار دختری با موهای رنگ شده بهم نزدیک شد و گفت:

- شما باید دوست جدید مانی باشی درسته؟

- بله، درست حدس زدی.

- آشناییتون برمی گرده به دوران تحصیل تون؟

- نه، در واقع من همسایشون هستم.

با لبخندی ملیح سری تکان داد و گفت:

- امیدوارم در آینده بیشتر شما رو ملاقات کنم.

سپس با تکان سر و تعظیمی کوتاه، از کنارم گذشت و به سمت دیگر سالن رفت. رفتار آن دختر برایم سوال برانگیز بود و از این که حیلی زود از کنارم دور شد دچار حیرت شدم و چون علاقه مند بودم بیشتر از مساعدت او برخوردار شوم. از وقتی وارد سالن شده بودم تنهایی به نوعی آزارم داده بود. از ماندانا هم انتظار بیش از حد نمی بایست داشت.

این بار صدای مردانه ای را پشت سرم شنیدم. وقتی برگشتم با دیدن وسام دچار استرس شدم. بی اختیار گفتم:

- شما این جا چی کار می کنید؟ فکر می کردم الان با دوستانتون باشید.

ابروهای مشکی خوش حالتش را بالا انداخت و باهمان لحن متعصب و خشک جواب داد:

- می شه بپرسم شما چرا چیزی نمی خورید؟ از وقتی وارد شدید دست رد به نوشیدنی و نشکافه و ازاین جور چیزها زدی. از میوه های گوناگون فقط خیار برداشتی.

با لحن قاطع گفتم:


romangram.com | @romangram_com