#عشق_و_یک_غرور_پارت_40

- امشب جای من نبود ولی شیوا اونقدر اصرار کرد که ناچار تسلیم شدم.

ماندانا چین قشنگی به پیشانیش انداخت و گفت:

- عزیز جون، اگه احساس ناراحتی می کنی میتونی بری پیش خاله مونس حتما هم صحبت خوبی براتون می شه.

عزیز سرش را به علامت تایید تکان داد.این بار ماندانا دکمه ی کناری را فشار داد و با وارد شدن خدمتکارش گفت:

- خاله مونس، این عزیز جون ما احساس تنهایی می کنه و از این که لحظاتش رو در کنار ما جوون ها بگذرونه کمی گرفته است اونو ببرید و نذارید بهش بد بگذره.

خاله مونس بار دیگر تعظیمی کوتاه کرد و رو به عزیز گف:

- بفرمایید خانم جان، چون تو آشپزخونه مشغولم ناچارم شما رو اونجا ببرم، منو ببخشید.

عزیز با شادی لبخندی بر لب آورد و گفت:

- خواهش می کنم، برعکس گفته های ماندانا جون من در کنار جوونا احساس سرمستی و لذت می کنم، ولی خوب امشب جو یه جوریه که بهتر می بینم در کنار یکی مثل خودم باشم و الحق مونس خانم دوست خوبی برام

هستن.

عزیزجون به اتفاق خاله مونس از دربزرگ منبت کاری شده خارج شد.ماندانا در خالی که طره ای از موهای پیشانیش را با انگشتان کشیده اش کنار می زد گفت:

_به نظرم عزیزت کنار ما احساس غریبی می کرد از این رو اونو همنشین خاله مونس کردم.

_کار خوبی کردی،راستش از وقتی به تهرون اومدیم یه دوست درست و حسابی نداشته.عزیزجون طفلکی پاسوز من شده،نمی دونم چه طور باید محبتش رو جبران کنم!

_با خوندن درسات و اخذ مدرک مهندسی ات خانم خانما.البتّه اگع پسرای مردم بذارن تو ادامه بدی.

از لحن او که جملاتش را کشدار ادا می کرد خنده ام گرفت،جواب دادم:

_تا مدرک نگیرم هرگز ازدواج نمی کنم،مطمئناً می دونی درسام چقدر زیاده و فرصتی برای عشق و عاشقی ندارم.تو این مدت کم باید پروژه ها رو تموم کرده و به استاد تحویل بدیم.

با تعجب چشمانش گرد شد و گفت:

_یعنی می خوای بگی خودت تنهایی می خوای ساخت پروژه رو متقبل کنی؟!

_به تنهایی که نه،کارهمیشه گروهی نجام می شه.به هر حالنیاز به تمرکز کافی و فکری آسوده داره یه جورایی کل وقتمون رو پُر می کنه،هرچند بعضی دخترا خودشونو درگیر عشق و عاشقی می کنن و بماند که چقدر از کار فاصله می گیرن اما من این کشش و نیرو رو در خودم نمی بینم.

ماندانا با شیطنت گفت:


romangram.com | @romangram_com