#عشق_و_یک_غرور_پارت_39

_ قابل شما رو نداره، اکثر اوقات خودم رو تو شرکت حبس مي کنم که خونه نيام. خودتون مي دونيد خونه اي که رفت و آمد در آن نباشه هيچ لطفي نداره، به گفته ي شما اين همه دلبازي و قشنگي براي من تکراري و خسته کننده شده.

عزيز با کنجکاوي به چهره ي او دقيق شد و گفت:

_ مادر جون، يعني مي خواي بگي هيچ فک و فاميلي تو اين شهر نداري؟

ماندانا با لبخندي تلخ سرش را به زير انداخت و گفت:

_ اتفاقاً خوبش رو هم دارم عزيز جون( ماندانا به تقليد از من او را اين چنين مي ناميد.) ولي متأسفانه همگي شون توي کشور هاي مختلف پَرت و پَلا هستن. خانواده ي عمو جمشيد تو آمريکاست، عمه با بچه هاش تو اتريش به سر مي برند، خونواده ي خاله تو ايتاليا هستن. فقط زماني که به اين کشور ها مي رم تنها نيستم و از محبت و حمايت تک تک اونا برخوردار مي شم. اين جا فقط يه يار...

ميان حرفش تقه اي به در خورد و مستخدمشان با سيني زرين در دست وارد شد. ماندانا با شوق ادامه داد:

_ حلال زاده خودش اومد! آره داشتم مي گفتم خاله مونس تنها يار هميشگي من تو اين خونه اس.

خدمتکار منزلشان با تبسمي دلنشين بر لب، ليوان نسکافه را به ما تعارف کرد و رو به ماندانا گفت:

_ اگه با من کاري نداري مي رم آشپزخونه.( با رويي گشاده به ما چشم دوخت) لطفاً نسکافتون رو با کيک ميل کنيد، آخه دسپخت خودمه مثل

کیک های حاضری نیست.



ماندانا با صدایی نرم و مهربان رو به او گفت:

- خاله مونس، شما برید به کارتون برسید بقیه ی پذیرایی رو خودم انجام میدم.

او با تعظیمی کوتاه اتاق را ترک کرد و من به یاد فیلم های انگلیسی و فرانسوی افتادم و ناخودآگاه لبخندی بر لب اوردم چون در آن فیلم ها خدمتکارمنزل کاری شبیه خاله مونس انجام می داد. ماندانا متوجه تبسمی که بر گوشه ی لبم نشسته بود شد و گفت:

- چی شده شیوا جون! بالاخره امشب لبخند به لبتون دیدیم.

با کمی دستپاچگی جواب دادم:

- هیچی. در واقع از این که خاله مونس در برابر تو این طور کرنش کرد خنده ام گرفت.

با این حرف عزیز و ماندانا با صدای بلند خندیدند. در همان حال ماندانا گفت:

- باورت می شه چند بار ازش خواستم باهام مثل بیگانه یا رئیس و خان برخورد نکنه. یا چه میدونم از این رفتاری که بین ارباب با رعیت تو گذشته رواج داشته ولی چه کنم حریف او نمی شم. درست از وقتی چشم باز کردم تو رفاه کامل بودم و هیچ کم و کسری تو زندگی نداشتم ولی به قشر متوسط یا مستمند جامعه احترام می ذارم و براشون تااون جایی که از دستم بر میاد کوتاهی نمی کنم.من کمک کردن به این قشر از مردم رو دوست دارم. این طور رفتار کردن خاله مونس از نفوذم نشات نگرفته چون قبل از اینکه اون تو این خونه وارد بشه برای یه خانواده ی اشرافی کار می کرده اون جا یاد گرفته، حالا هم عادتش شده.

قوری پا بُلند طلایی را به دست گرفت و برای هر کدام از ما نسکافه ای دلچسب ریخت. عزیز رو به ما گفت:


romangram.com | @romangram_com