#عشق_و_یک_غرور_پارت_4

درنهايت در يكي از دانشگاههاي معتبر تهران قبول شدم و آن طور كه مي خواستم ادامهْ تحصيلم در شهر زيباي خودمان ميسر نشد.خيلي داشتم كه در شهر شيراز مدركم را اخذ كنم ولي خوب گويي قسمت نبود.از آن جايي كه من دختر شهرستاني بودم مي بايست اين چهارسال را در تهران مي گذراندم.پدر و مادر هر دو متفق القول بودند كه در خوابگاه باشم ولي زير بار عقيدهْ آن ها نرفتم و دوست داشتم در اتاق خودم و خانه اي مستقل،از آن خود داشته باشم.از آن جايي كه پدرم افراد متمول شهر شيراز بود و از لحاظ دارايي كمبود نداشت تهيهْ خانه اي مستقل برايش امري پيش پا افتاده بود ولي نمي دانم چرا راضي به خريد خانه نبودند.بالاخره با كلي اما و اگر زير بار خواسته ام رفتند و مكاني را براي زندگي ام در نظر گرفتند.پس از خريد خانه پدر بالحني نگران گفت:

-خوب،اين هم منزل مستقل،حالا خانم مهندس تنها تو اين خونه چه طوري مي خوان سر كنن؟!

با دودلي گفتم:

-پدرجان،من از تنهايي نمي ترسم،بچه كه نيستم!

پدر ياهمان لحن ادامه داد:

-درسته تو خيلي شجاعي ولي فكر مارو هم بكن.خونه رو برات تهيه كردم كه يه وقت پيش خودت نگي پدرم در حقم كوتاهي كرده ولي تو يه دختر جووني چه طوري مي خواي تو طول اين چند سال تنها زندگي كني؟

سرم را به زير انداختم و سكوت كردم.اين بار مادر به كمكم آمد و گفت:

-خوب محمد آقا اگه راضي باشي با عزيز صحبت كنم شايد اون قبول كنه اين چند وقت كنار شيوا بمونه.

باسخنان مادر بارقه اي اميد در دلم تابيدن گرفت و با شوق به چهرهْ هردويشان نگريستم.پدر پس از مكثي كوتاه گفت:

-بد فكري هم نيست اگه مادرت بتونه كنار شيوا بمونه خيال ما هم راحته.

مادر در حالي كه سمت تلفن مي رفت گفت:

-بذار يه زنگ بزنم شايد عزيزجون راضي بشه.

پس از پايان تماس مادر بالبخند گفت:

-قراره فردا صبح عزيزجون اين جا بياد،حتما در مورد اين موضوع با اون صحبت مي كنم.

آن شب دور ميز شام بحث سر دانشگاه و مكاني كه برايم توسط پدر خريداري شده بود نقل محفل ما شد.نسيما با لحني شوخ گفت:

-تا به حال آشناي تهروني نداشتيم كه با رفتن شيواخانم برامون ميسر شد،ديگه واسه سفر به تهرون دغدغهْ خاطر نداريم.اون جا هم مكاني براي زندگي پيدا كرديم.

رو به او بالبخند گفتم:

حالا چرا تهرون برات مهم شده؟اوه!اوه!با اون دود و دم و هواي آلوده نوبره والله.

-اِ،اِ چه طور شد؟اگه تهرون اِخه پس خانم،چرا اون جارو براي ادامه تحصيل انتخاب كردي؟!

بالحني مطمئن افزودم:


romangram.com | @romangram_com