#عشق_و_یک_غرور_پارت_29

با این حرف هر دو خندیدیم. رو به او گفتم:

ـ راستی مانداناجون، اگه در خدمتتون باشم، امروز عصر به افتخار بدی خوشحال می شم البته عزیزجون از دیدارتون استقبال کردن.

ـ موجب خشنودیه که میزبانی چون شما داشته باشم. سعی می کنم بعد از تعطیلی شرکت مزاحمت بشم.

پس از ترک ماندانا وارد دانشگاه شدم. با دیدن نرگس کنار پله ها به سمتش رفتم. در راه رفتن به کلاس، نرگس گفت:

ـ شیوا، نصیرایی جزوه هات رو آورده؟

ـ آره، خیلی هم تشکر کرد. چی شده از جزوه ها پرسیدی؟!

ـ خواستم لطف کنی و اونو چند روزی در اختیارم بذاری جلسه ی قبل به قدری استاد قضیه ها رو سریع خوند نتونستم از همه یادداشت بردارم.

ـ باشه فردا برات میارم الان همراهم نیست.

ـ مهم نیست، برای جلسه ی بعد می خوام، خودت رو زحمت نده.

به اتفاق نرگس روی صندلی های مخصوص خودمان نشستیم همان موقع استاد ادبیات از راه رسید. آن ساعت با پیشنهاد یکی از دانشجوها قرار شد مشاعره داشته باشیم. استاد هم پذیرفت. همگی خودمان را آماده کردیم. ابتدا استاد شعری را از حافظ شروع کرد و یک یک دانشجویان دختر و پسر رو به روز هم قرار گرفته و هرکدام شعرهایی که از بر بودند با هم به مشاعره پرداختند. ساعتی فوق العاده مفرح و شادی آور بود. شعرهای متنوع تز سبک قدیمی گرفته تا نو، دهان به دهان خوانده می شد و هر وقت که نوبت به من می رسید با کمی خجالت وشرم که عرق روی پیشانی ام نشسته بود پاسخ مشاعره ی طرف مقابلم را می دادم. نگاه های سنگین دو سه نفری از دانشجویان پسر به چهره ام مرا معذب می ساخت. وقتی متوجه نرگس شدم در حالیکه سعی می کرد از لبخندهای گاه و بیگاهش ممانعت کند سرش را به زیر انداخت ولی روی هم رفته تجربه ای لذا بخش برای همه ی ما بود.

با پایان یافتن ساعت ادبیات با همراهی نرگس به محوطه ی سرسب حیاط رفتیم. از خنده های بی جای نرگس متعجب شدم.

ـ چی شده نرگس؟ باز چه موضوعی تو رو سر حال آورده؟!

با بالا دادن ابرو و نگاهی دقیق به چشمانم گفت:

ـ یعنی می خوای بگی متوجه نشدی؟!

با سردرگمی جواب دادم:

ـ چی رو دختر؟ مگه چی شده؟!

ـ بابا تو چقدر آی کیوت پایینه، چطور متوجه اون نگاه های شیفته نشدی؟!

با بهت به او نگریستم و سکوت کردم و او گفت:

ـ چی شده؟ چرا این طور بهم زل زدی؟ یعنی بیراه می گم؟!

ـ باور کن اصلا متوجه اون نگاهی که تو تعبیر کردی نشدم، یعنی اون قدر مضطرب بودم که هیچ چیزی درک نکردم فقط شعر بود که از دهانم خارج می شد.


romangram.com | @romangram_com