#عشق_و_یک_غرور_پارت_28

ـ چرا چند بار به حیاط اومدم بلکه موفق به دیدنتون بشم اما افسوس!همون چند دفعههای که با شما برخورد داشتم شخصی ممتازتون برام قابل تحسین بوده.

ـ اوه،متشکرم،عزیزم چقدر شما لطف داری و بامعرفتی.

با لبخند جواب دادم:اتفاقا شما خیلی با معرفت و خوش معاشرت هستید.

ناگاه با شلیک خنده اش مرا متعجب ساخت:

ـ اوه، چه اصطلاحاتی به کار می بری دختر!اون طور که میگی قابل تعریف نیستم.

پس از لختی سگوت مجددا گفت:

ـ به اتفاق پدر در این مدت خارج از کشور بودیم به خاطر انجام بعضی امور مربوط به کارخونه لوازم یدکی کامپیوتر.( با نگاهی دقیق به چهره ام ) دیگه باید بدونی کارمون چیه ،درسته؟



ـ بله رو کارتی که بهم دادی نوشته شده.

با تکان دادن سر سخنم را تایید کرد و گفت:

ـ دقیقا، درست می گی هیچ خاطرم نبود. در واقع برای معرفی بیشتر باید توضیح بدم من مدیر عامل یکی از کارخونه های پدرم هستم. دو تا برادر دیگه هم دارم که اونا تو کشور ایتالیا ریاست امور کارخونه های اون جا رو به عهده دارند لبته کارخونه های خارج مختص اوناس، پدر در اون نقشی نداره جز نظارت بر درستی انجام کارهاشون.

با طمانینه گفتم:

ـ از این قرار شما تنها تو اون خونه زندگی می کنی! یعنی ازدواج نکردی؟!

با لبخندی شکیل و جذاب گفت:

ـ درست حدس زدی! تو لون خونه ی بزرگ با خدمتکارمون خاله مونس و به اتفاق پدر زندگی می کنیم البته خیلی به او اصرار کردم که ازدواج مجدد کنه (شانه هایش را بالا انداخت) ولی پدر زیر بار نمی ره می گه هیچ زنی برام الهام نمیشه. البته علاقه ی اون نسبت به مادرم قابل تقدیره ولی دقیقا بیست سالیه که مادر به رحمت خدا رفته، احساس می کنم الان وقتشه اون کمی هم به فکر پیری و تنهاییهاش باشه و یه هم صحبت برای خودش انتخاب بکنه.

با تکان دادن سر سخنانش را تایید نمودم و گفتم:

ـ شاید پدرتون دلایل منطقی برای خودش داشته باشه که زیر بار ازدواج مجدد نمی ره.

ـ نمی دونم! شاید تو راست می گی.

میان صحبتش با عجله گفتم:

ـ لطفا نگه دار، نمی خوام مثل اون دفعه یهو ترمز کنی.


romangram.com | @romangram_com