#عشق_و_یک_غرور_پارت_25
ـ از حالا به فکر خواب شبم هستم می دونم امشب برام واویلاست
بالبخند شانه هایش را مالیدم و گفتم:
ـ نگران نباش،اگه احساس بی خوابی کردی باهات بیدار می مونم...
میون حرفم پرید و گفت:
ـچی چی رو بیدار می مونی دختر،لازم نکرده تو فردا قراره بری دانشگاه باید شب زود بخوابی تا صبح سرحال و قبراق باشی عزیزم.به فکر من پیرزن نباش خودم رو با نمازهای قضا و قرآن خوندنم سرگرم می کنم
باتعجب به او گفتم:
ـ عزیز جون عجب حرفایی می زنی .شما و نماز قضا؟محاله!
با تکان دادن سر لبخندی زد و گفت:
ـ چرا عزیزم،من هم انسانم گاهی اوقات زمان جوونی ها یه سهل انگاری داشتیم مثلا اگه بچه کوچیکمون تو دامنمون خیس می کرد تا به حموم بریم و خودمون رو پاک کنیم ساعتها طول می کشید.با گریه های اون و حاضر و اماده کردن غذای پدر بچه ها ،اونوقت ها که مثل امروز تو هر خونه ای دو.تا بچه نبود هر خانواده حداقل دارای چهار،پنج بچه بودند.از این ها گذشته حموم هم داخل خونه نداشتیم مجبور بودیم مسافتی رو طی کنیم تا خودمون رو پاک و طاهر کنیم.گذشته از اون اگه زمانی به مسافرت می رفتیم تا برگردیم نمازمون قضا شده بود .بازم شکر که خدا عمری داده تا بلکه بتونیم گذشته ها رو جبران کنیم .حالا متوجه شدی عزیزت اون چنان هم که فکر می کنی بی عیب نبوده .حال وقتشه اگه خدایی ناکرده عبادتی قضا شده باشه اون رو به جا بیاریم.
وقتی به اتفاق عزیز وارد سالن شدیم بادیدن چایی تازه دم شرمنده شده و رو به او گفتم:
ـ وای ببخشید عزیز جون،کوتاهی کردم.این قدر غرق گل و گیاه شدم که از چای بعداز ظهر غافل شدم
با دستانش شانه هایم را به جلو هل داد و گفت:
ـ حالا لازم نکرده ناراحت بشی امروز کیک صبحونه خوشمزه ای از سوپری سر کوچه خریدم.بیا با چایی تازه دم نوش جون کن
در لحظاتی که چایی می نوشیدم رو به عزیز گفتم:
ـ امروز دوست جدیدی پیدا کردم.
با کنجکاوی گفت:
ـ دیروز که بهم گفتی منظورت همون همکلاسیته؟
ـ نه عزیز اون همسایه دیوار به دیوارمونه البته دیروز با او اشنا شدم .به نظر دختر خوبی میاد.
ـ آها فکر کنم فهمیده باشم منظورت کیه؟
با بهت به چهره اش نگریستم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com