#عشق_و_یک_غرور_پارت_23

-مطمئن باشید جزوه تون رو سالم به شما برمی گردونم.

بالبخندی مستأصل گفتم:

-موضوع اصلا این نیست شما چرا از همکلاسی های پسر این تقاضارو نکردید؟!

باشتاب به چشمانم خیره شد و گفت:

-ببخشید اگه شما معذب هستی جلسه ی بعد از اونا تقاضا می کنم پس فعلا...

بادرماندگی کیف مرا گشودم و خطاب به او گفتم:

-صبر کنید.

بااحتیاط جزوه ی مربوطه را از بین دفاترم خارج و به دستش سپردم.نرگس هم چنان ساکت به عکس العمل ما چشم دوخته بود.برای لحظه ای کوتاه به چشمان مخاطبم نگریستم،بی نهایت گیرا و جذاب،با چشمان سیاهش کنجکاو به من خیره شده بود.دستپاچه شدم و سریع نگاهم را از نگاهش دزدیدم.او با تعلل بار دیگر زیر لب تشکر کرد و رفت.نرگس بالحنی شوخ گفت:

-دختر،نیومده بدجوری دلهارو اسیر خودت کردی!

باحیرت به او چشم دوختم و گفتم:

-راستی!تو این طور فکر می کنی؟

-خوب معلومه دختر،ندیدی چه طور به چهرت زُل زده بود.درثانی اون طور که جنابعالی اونو لای منگنه گذاشتی که چرا دوستان پسرش این درخواست رو نکرده،اون تقریبا شیفته ات شد.مطمئنم شیوا،اصلا با من طرف صحبت نشد انگار من بوق بودم.

باخنده گفتم:

-حالا ناراحتی؟!

باعجله میان حرفم دوید:

-نه بابا هر کی یه قسمت داره ولی یارو خیلی مجذوبت شده بود.

بالحنی پرسشگرانه گفت:

-راستی شیوا!دیدی چه طور نیوشا با اون دوستش از تو دور شدند فکر کنم هنوز از تو دلگیره.

شانه هایم را بالا انداختم و گفتم:

-دوستی که با یه تذکر منطقی ازم فاصله می گیره و ایراد خودشو نمی بینه همون بهتر که تو نطفه خفه شه.شایدم شایسته ی رفاقت با او نیستم.


romangram.com | @romangram_com