#عشق_و_یک_غرور_پارت_17

ــ این خونه چند سالی میشه که غیر مسکونی مونده بود حالا با دیدن شما متعجب شدم ( و لبخندی زد) لطفش به اینه که ما صاحب یه همسایه ی جدید شذیم.

مجددا دستی برایم تکان داد و گفت:

ــ خاله مونس صدام می زنه فعلا از شما خداحافظی می کنم.

وقبل از این که پنجره ی اتاقش را ببندد با لبخند ادامه داد:

ــ از آشنا شدن با شما بسیار خرسندم.

با تکان دادن سر سخنانش را تایید کردم و با خود اندیشیدم: « امروز چه روز اسرار آمیزی بود با چند نفر آشنا شدم.»

من هم با پیدا کردن دوستی چون او شاد شدم و پس از گذشت ساعتی استراحت به اتاقم رفتم. ابتدا جزوه ی مربوط به آن روز که فیزیک بود را گشودم و دوباره مرور کردم پس از مطالعه شدیدا احساس تشنگی کردم از این جهت به سمت آشپزخانه رفتم و کتری را روی اجاق گاز قرار دادم و آن را روشن نمودم. پا ورچین سمت اتاق عزیز جون رفتم تا سر و صدایم باعث بر هم خوردن خواب بعدازظهرش نشود ولی با حیرت مشاهده کردم که او نشسته و مشغول خواندن قرآن است. وقتی متوجه ورودم شد عینک پنسی را با احتیاط برداشت و عینک معمولی را به چشم زد و با لبخند گفت:

ــ شیوا جون، گویی امروز نتونستی بخوابی، درسته؟

ــ عزیز جون شما کی بیدار شدی؟ منو بگو که فکر کردم هم چنان در حال استراحتی.

ــ نه عزیزم، خواب بعدازظهر یه ساعت بیشترش فایده نداره چون باعث بی خوابی شب می شه؛ نخواستم مزاحم تو بشم تا به درسات برسی.

ــ قربونت که این همه به فکر منی چون امروز اولین روز دانشگاه بوده از این جهت هنوز درسای سنگین داده نشده. تا چند روزی اوضاع همین طور تق و لقه.

عزیز با تکان دادن سر سخنم را تایید نمود و سپس قرآن مجید را با احتیاط بست و کنار طاقچه ی کوچک قرار داد. با شوق گفتم:

ــ چه طاقچه ی کوچیکی! جون می ده تا جای مناسبی برای قرآن باشه.

ــ البته، من هم همین طور فکر کردم و همیشه هم در دسترسمه.

با لبخند گفتم:

ــ عزیز جون با یه چای عصرانه ی لب سوز چه طوری؟ همراه با بیسکویت فرد اعلی.

با لبخندی دلنشین که گرمی را به وجودم می نشاند گفت:

ــ بسیار عالیه عزیزم، از همین حالا کدبانو گریت رو ثابت کردی، آفرین دخترم.

به سمت آشپزخانه رفتم و پس از کم کردن شعله ی گاز چای را دم کرده و پس از لحظاتی کوتاه به همراه عزیز مشغول نوشیدن شدیم. عزیز سکوت بینمان را شکست و گفت:

ــ شیوا جون، روز اول دانشگاه چه طور بود؟! وقتی اومدی اون قدر از دیر کردنت دلواپس شده بودم که فراموش کردم از تو در این مورد سوال کنم، خوب بگو دخترم گوش می کنم.


romangram.com | @romangram_com