#عشق_و_یک_غرور_پارت_15

_ به نظرم شما تنهایید، اگه دوستی ام رو بپذیرید خوشحال می شم. اسم من نرگسه، سال اول هستم.

با شوق دستانم را پیش بردم و دستانش را فشردم و گفتم:

_ من هم سال اولم، راستش خیلی ناراحت شدم که تا به حال نتونستم کسی رو پیدا کنم البته ...

میان حرفم آمد و گفت:

_ می دونم، دو نفر دیگه هم با تو ساعت قبل آشنا شدن. راستش من روم نشد، بالاخره با کلی کلنجار رفتن خودم رو راضی کردم.

_ خوب کاری کردی، ساعت قبل متوجه شما نشدم الان هم بسیار خوشنودم.

پس از پایان ساعات دانشگاه با خداحافظی از نرگس به سمت خانه حرکت کردم. ساعت از ظهر هم گذشته بود لابد عزیز جون نگران شده بود. وقتی به محله ی جدید نزدیک شدم. اتومبیل لوکس و گران قیمتی که دختری جوان آن را هدایت می کرد از کنارم رد شد و در کمال تعجب درست نزدیک در منزلمان توقف کرد. با برداشتن عینک آفتابی چهره ی زیبایش در برابر دیدگانم خودنمایی کرد. با زدن ریموت، درب شیک و زیبایی را گشود و اتومبیل را به داخل راند. با خود فکر کردم : « چه طور صبح متوجه این خونه نشدم؟ » درست رو به روی خانه ی ما قرار داشت. قفل در را انداختم و وارد شدم، عزیز روی ایوان خانه منتظرم بود و نگران گفت:

_ وای عزیزم، خیلی نگرانت شدم.

_ چرا عزیز جون؟ الهی فدات بشم تو که شماره ی همراهم رو داشتی، می خواستی زنگ بزنی.

_ هر چه شماره ات رو گرفتم می گفت در دسترس نمی باشد.

_ وای عزیز جون، معذرت می خوام از این به بعد سعی می کنم اگر دیر کردم تماس بگیرم، الهی بمیرم برای دل نازکت!

عزیز با لحنی دلسوزانه گفت:

_ آخه دخترم تو این جا غریبی از طرفی یه دختر جوون و زیبا خوب، من دلم هزار راه می ره.

بار دیگر گونه اش را بوسیدم و گفتم:

_ از این به بعد کوتاهی نمی شه، حتماً هر چند ساعت یک بار با شما تماس می گیرم.

وقتی وارد سالن شده بوی خوش خورش قیمه فضا را پُر کرده بود به سمت آشپزخانه رفتم و در قابلمه را برداشتم با هیجان رو به عزیز گفتم:

_ وای امروز چه قدر به زحمت افتادی عزیز جون! لابد خیلی خسته شدی.

_ نه به هیچ وجه، خسته نیستم تازه اگه بیکار بمونم حوصله ام سر می ره قرار نیست که من یه جا بشینم و کاری نکنم.

دستانم را با احتیاط شستم و با حوله تمیز کردم و گفتم:

_ عزیز گلم، حالا نوبت منه، شما بشینید چیدن سفره ی غذا با من البته کار بزرگی نمی کنم.


romangram.com | @romangram_com