#عشق_و_یک_غرور_پارت_14
_ سال چندمی؟
با تعجب گفتم:
_ خوب اول، مگه شما سال اول نیستی؟
خیلی خودمانی به شانه ام ضربه ای نواخت و گفت:
_ نه بابا، من این درس رو نتونستم پاس کنم از این جهت با شما افتادم وگرنه سال دوم هستم. تازه تو این کلاس بعضی ها سال سوم هم هستند.
با خوشحالی دستانش را فشردم و گفتم:
_ از آشنایی با شما خوشنودم. تو درس ریاضیات توی دبیرستان مشکلی نداشتم خدا کنه این جا هم همینطور باشه.
در میان صحبتم دختری از پشت، دوست تازه ام را هُل داد و گفت:
_ برو کنار دیگه سد معبر کردی!
_ راستی تا یادم نرفته بگم من نیوشا هستم، هر وقت به کمک نیاز داشتی روی من حساب کن.
و رو به دختری که طرف صحبتش شده بود گفت:
_ این هم نازنین، دختر خوبیه فقط یه کمی عجوله. تو به دل نگیر.
با بالا انداختن شانه هایم مبهوت گفتم:
_ چرا بایستی ناراحت بشم اون که با من کاری نکرد ... من هم شیوا نیکنام هستم.
نازنین با چهره ای مغموم گفت:
_ تورو خدا عذرم رو بپذیر، قراره با خانم جایی بریم ولی تا به حال سر قرار حاضر نشدیم و کلی دیر کردیم. نیوشا عوض این که عجله کنه داره با ما دل می ده و قلوه می گیره.
مجدداً دستش را کشید و او را بهبیرون از کلاس هدایت کرد. نیوشا دستانش را به بالا تکان داد و گفت:
_ فردا می بینمت.
با لبخند سری تکان دادم. پس از رفتن آن دو به جمع کردن دفترچه و کتاب پرداختم وقتی مطمئن شدم چیزی جا نگذاشته ام از کلاس خارج شدم. کنار بوفه ی محوطه ی دانشگاه رفتم و رانی و کیک خریدم و روی صندلی نزدیک فضای سبز نشستم. کلاس بعدی با استاد فیزیک بود، او هم به همه معرفی شد و به نظر می رسید خیلی جدی تر از استاد قبلی است. به هر حال در جلسه ی اول مقداری از فرمول ها را توضیح داد و همگی از آن یادداشت برداشتیم. جای خالی نیوشا و نازنین دلم را فشرد دوست داشتم آن ها هم با من هم ترم بودند ولی متاسفانه نشد بار دیگر به اطرافم نگریستم و لبخند گرم یکی از دانشجویان پسر بدرقه ی نگاهم شد، سریع چشمانم را به زیر انداختم و کتابم را ورق زدم. با خود اندیشیدم : « این جا مثل دبیرستان نیست بایست مراقب نگاه هام باشم. »
در حال و هوای خود غرق بودم که دستی به پهلویم زده شد، ناگاه به سمت آن چرخیدم و با لبخند دوستانه ای مواجه شدم:
romangram.com | @romangram_com