#عشق_و_یک_غرور_پارت_11
با نگاهی مات و متحیر عکس العمل او را نگریستم. به راستی که نسیما مغز متفکر منزلمان بود. با تانی به سمت حمام رفتم و وان را پر از آب کردم و به آرامی درون آن دراز کشیدم. بار دیگر با یادآوری خانه ی تازه و جدید ذوق کردم.
نسیما با شادی وارد اتاق شد و گفت:
_ شیوا جون، ببین پدر برات چه کرده!
با بهت گفتم:
_ چی شده دوباره خونه رو پر از سر و صدا کردی؟! آخه دختر نمی تونی یه کم آهسته تر و آروم خبرت رو برسونی؟
نسیما با چهره ای دمغ گفت:
_ منو باش که خواستم با خبرهای دبش و دست اول خانم رو خوشحال کنم.
در حالی که سرم را به زیر انداخته و مجدداً به ورق زدن کتاب ریاضیات سرگرم می شدم گفتم:
_ خوب بگو این خبرداغت چیه؟
صدایش بار دیگر با هیجان به گوشم رسید:
_ همین الان پدر با مادر در مورد وسایل خریداری شده صحبت می کرد. نه، از قرار معلوم جهیزیه ی جناب عالی رو پیشاپیش تدارک دیدند.
به سرعت به چهره اش چشم دوختم و با لحنی خشک گفتم:
_ قرارمون این نبود، پدر از قبل بهم گفته بود که وسای اولیه ی مورد نیازم رو فراهم می کنه نه وسایل کل یه زندگی رو.
در حالی که او را از سر راهم پس می زدم به سمت سالن پذیرایی حرکت کردم. این بار نسیما سد راهم شد:
_ تو شوخی سرت نمی شه؟ خواستم بگم یخچال، لباسشویی و کلی خرت و پرت دیگه توسط شاگردش به خونه ی جدیدت برده شد و گردگیری خونه ات رو به پایان رسوندن. خوب همه ی این ها یه نیم جهاز که هست، دروغ می گم؟
با عصبانیت چشم غره ای رفتم و مجدداً پشت میز تحریرم نشستم و گفتم:
_ از دست تو دختر! وقتی قراره منو عزیز چند سالی رو اون جا زندگی کنیم این طبیعیه که یه سری لوازم اولیه رو داشته باشیم مگه نه؟ حالا تو هم نمی خواد به این زودی تو بوق و کَرنا کنی.
نسیما با شوق ادامه داد:
_ آی شیوا، خوشا به اون حالت تو اون جا برای خودت سروری خواهی کرد! منو بگو که با تصاحب این اتاف کلی ذوق کردم نگو که خانم قراره یه خونه ی مستقل برای خودش داشته باشه.
romangram.com | @romangram_com