#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_88
برگشت سمتم و نگام کرد....بیخیال غرور و همه چیز شدم و با صدای گرفته گفتم:
اگه بتونید جون همسرمو نجات بدید درواقع به دو نفر زندگی دادین....هم من هم
اون....اما اگه زیر عمل براش اتفاقی بیاوفته....دو نفر زیر تیغ جراحیتون کشته شدن....
دکتر درحالی که خیره شده بود تو چشمام نفس عمیقی کشید و رفت داخل....
با بدختی خودمو به نزدیک ترین نیمکت رسوندم و ی جورایی روش ولو شدم.....
پدر هستی که اصلا متوجه نشده بودم کی اومده کنارم نشست و گفت: ازت
ممنونم....
_تشکر برای چی؟! برای نجات دادن زندگی خودم؟!
لبخند تلخی زد و گفت: من پدرم.....درک میکنم الان چه حالی داری...درک
میکنم که چه انتخاب سختی داشتی....اما واقعا ازت ممنونم که پاره ی تنت رو قربانی
دخترم کردی.....
_اگه هستی پیشم نباشه صدتا بچه هم داشته باشم زندگیم زهرماره.....از طرفی
اگه برای هستی اتفاقی بیاوفته منم دووم نمیارم.....ی بچه ای که نه پدر داشته باشه نه
مادر تو این دنیا آینده ای نداره.....هستی که خوب بشه و برگرده خونه میتونیم دوباره بچه
دار بشیم....
نگاش کردم.....برق چشماش نشون دهنده ی شادی بی حدوحصرش بود....اما
الان وقت خوشحالی من نبود.....من وقتی لبخند میزنم که بگن هستیت زنده میمونه.....
صدای داد سیاوش نگاه همه رو به سمت خودش کشید: چـــــی؟!!!
مهرداد جلوش وایساده بود و سیاوش هم از عصبانیت سرخ شده بود....
هیوا سراسیمه رفت کنارش و درحالی که بازوشو میکشید گفت: چه خبرته سیاوش
آروم.....
سیاوش بدون اینکه کوچکترین تکونی بخوره سرجاش وایساده بود و زل زده بود
به مهرداد....دستشو با ضرب از دستای هیوا کشید بیرون و گفت: ی بار دیگه بگو چی
گفتی؟!
مهرداد سکوت کرد و سرشو پایین انداخت.....
سیاوش که معلوم بود از کوره در رفته فریاد کشید: مـــگه بـا تــو
نـیــســـتـــم چـرا زل زدی بــه کـفـشات؟!
مهرداد سرشو بالا گرفت وگفت: سیاوش آروم باش....همه اش ی اتفاق ساده
بوده....
_سیاش: اتــفـــاق؟!
برگشت سمت اشکان که پشت سرش وایساده بود و درحالی که انگشت اشاره اش
romangram.com | @romangraam