#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_69
_سؤتفاهم شده...میخوام حلش کنم....
_ هه...سؤتفاهم؟!!
_آره...
هستی که معلوم بود عصبی شد داد کشید: اینکه زنت وقتی بعد دوهفته برگشته
خونه و تورو با ی زن دیگه اونم توی خونه ی خودش دیده چه سؤتفاهمیه؟!
_اون زن....
هستی پرید وسط حرفش و گفت: برام جالبه بدونم چه جوری و با چه داستانی
میخوای این موضوع توجیح کنی....
_با حقیقت....
_ فعلا مهسا آمادگی شنیدنشو نداره....
_باید بشنوه...
_بایدای این خونه رو فقط ی نفر تعیین میکنه اونم مردشه....پس بار آخرت باشه
توی خونه ی من حرف از باید و زور گفتن میزنی....
_برای زنم باید تعیین میکنم...حالا هرجا که میخواد باشه...
_نه تا وقتی که زنت توی این خونه اس....شاخ و شونه کشیدن و لات بازیتو بزار
واسه زندگی دو نفره ی خودتون...
_همین الانم زندگی خودمه.....
_نه...چون الان مهسا تو خونه ی منه...پس منم وارد این دعوای زن و شوهری
شدم....و چون وارد شدم نمیزارم حرفاتو تحمیل کنی...
_هستی....باید این موضوعو حل کنم....
هستی برگشت و اون چندتا پل ی باقی مونده رو هم اومد بالا و گفت:هر وقت
آمادگی دیدنت رو داشت بهت زنگ میزنم که بیای....
اشکان که معلوم بود حسابی کلافه شده پله هارو دوتا یکی طی کرد و اومد
بالا....هستی رو به روش وایساد و اجازه نداد بیشتر از اون جلو بیاد...
اشکان زل زد تو چشمای هستی و گفت: میخوام ببینمش....
دیگه نتونستم بیشتر از اون مخفی بشم.....از پشت ستون اومدم بیرون بیرون و با
تموم وجود داد کشیدم:گـمــشــــو بــرو بــیرون نمیخوام ببینمت....
_اشکان: مهسا باید بزاری برات توضیح بدم اونجوری که تو فکر میکنی نیست...
_مهسا: هه...فکر؟! من راجب ی آدم خائن هیچ فکری نمیکنم...نمیخوام ببینمت
اشکان...دیدنت عذابم میده...
_ باید تحمل کنی...حداقل تا وقتی که همه چیزو توضیح بدم.....
romangram.com | @romangraam