#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_65


تو میدیدی به پات نشستانامو....

یهوویی مرد...

حسمو تو خواستی که اینجوری شد......

تاحالا اینطوری ششده؟!

که عشقت باشم و حسش نکنی؟

نگاه توی چشمش نکنی....

کسی که حتی....

ی روزم فکرشو نمیکردی بش فک نکنی....

چــرا من؟!

چـــــرا من؟!

چــــــــرا مــن؟!!

چرا.....چرا؟!!!

با آخرین سرعت پیچیدم رو پل پارکینگ مجتمع خونه ی هستی و از ماشین اومدم

بیرون.....

بدو بدو از پله های مجمتع بالا رفتم.....خواستم زنگ بزنم که نگهبان اومد بیرون

و گفت: خانوم ماشینتونو از روی پل پارکینگ بردارین برای همسایه ها مزاحمت ایجاد

میشه..…

بدون توجه به حرفش دستمو پیش بردم و چندبار پشت سر هم زنگ خونه رو

زدم.....اصلا حواسم نبود هستی تو چه شرایطی و من دارم چه غلطی میکنم فقط

میخواستم این در لعنتی باز بشه.....

_خانوم با شما بودما...

بدون اینکه حتی بهش نگاه کنم دوباره چند بار زنگو فشار دادم....وقتی دیدم جواب

نمیده کلافه برگشتم سمت نگهبان و گفتم:اه نیستن؟!

_با کی کار دارین؟!

_میخوام برم منزل خانوم تهرانی....

_آهان...مهمون آقای مهربد هستین؟!

_بله

_خانومشون خونه هستن...

_پس چرا درو باز نمیکنه....

_نمیدونم خانوم....

کلافه برگشتم سمت آیفون و خواستم دوباره زنگ بزنم که در با صدای تیکی باز

romangram.com | @romangraam