#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_63
دقیقا فرصت داشتم برای رد شدن از اون همه نامردی.....چند دقیقه وقت برای دل کندن
از اون خونه....خونه ای که تمام آرزوهاش توی اون خلاصه میشد....
زیپ چمدونو بستم و بلند شدم وایسادم....دسته اش رو کشیدم بیرون و بعد از
اینکه کیفمو برداشتم درحالی که چمدونو به سختی دنبال خودم میکشیدم درو اتاقو باز
کردم و از اتاق زدم بیرون....
اشکان پشت در اتاق به دیوار تکیه داده بود....وقتی متوجه حضورم شد پرید جلوم و
گفت: خوبی؟؟! چیزیت نشده؟ً! صدای چی بود؟!
بی توجه نگاهمو ازش گرفتم و خواستم از کنارش رد بشم و دسته ی چمدون رو
گرفت و مانعم شد....
پــوفی کشیدم و سرجام وایسادم....اومد جلوم و بهت زده گفت: کجا؟! کجا داری
میری؟!
ی پوزخند معنی دار بهش زدم و بعدم درحالی که با سر به اون افریطه اشاره
میکردم گفتم: میخوام تنهاتون بزارم که راحت تر به کارتون برسید......
بعدم بدون اینکه فرصت واکنش نشون دادن رو بهش بدم از خونه زدم بیرون و
درو محکم بستم....
به سرعت رفتم سمت ماشین و چمدون رو گزاشتم توی صندوق عقب و سوار
ماشین شدم....
حالم خیلی بد بود...اونقدر بد که نمیدونستم باید خودمو چه جوری آروم کنم....ظبط
ماشینو روشن کردم و با سرعت سرسام آوری
( آهنگ چرا من از ملانی )
چرا من؟!
چرا با عشقت این کارو کردی؟!
تو بـازم که بی حال و سردی
بگو
تقصیر من چی بوده هـــان؟!
تو میــخواستی بری....فهمیدم از بهونه هـــات...
چرا مـــــن؟!
مگه چیکار کردم که دلت شکست؟!
اون چیکار کرد که به دلت نشـــست؟!
بگو به من...همه کارات....
قولو قرارارت بازی بوده پـــس...
romangram.com | @romangraam