#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_49


هنوز تو بهت بود آروم گفت: هستی....تو...مطمئنی؟!

_مطمئن که نه علم غیب ندارم....ولی خب حالش که اینجوری نشون میده....فردا

صبح ببرش آزمایشگاه تا آزمایش بده خیالت راحت بشه....الانم بیا بریم پیشش.....

بعدم بدون اینکه منتظر اون بشم آروم آروم خودم به سمت هیوا رفتم....روی مبل

سه نفره نشسته بودن و اونم تو بغل مامان لم داده بود....کنارشون نشستم و گفتم: پاشو

جمع کن خودتو هاااا.....

هیوا با بی حالی دستشو بالا اورد و به نشونه ی برو بابا تکون داد و بعدم آروم گف:

حوصله ندارم ولم کن....

_هستی: اووووو حالا همچین قمیش میاد انگار ما حامله نشدیم.....والا یکیشو

دارم به دل میکشم این اداهایی که تو داری در میاریو در نمیارم.....

هیوا ی ضرب سرجاش نشست و گفت: چی؟!!!

_هستی: چته دیونه....بچه داداشم سکته میکنه اگه دو بار دیگه اینجوری کنی.....

هیوا با چشمای گشاد گفت: چرا چرتو پرت میگی هستی...

_هستی: چرتو پرت نمیگم خانوم....اینجوری که بوش میاد قراره مامان بشی....

هیوا که انگار ی شوک بزرگ بهش وارد شده بود دوباره ولو شد تو بغل مامان و

گفت: وااااای نه....

_پریناز: واااا....بی لیاقت....خیلی هم دلت بخواد...

_هیوا: چرت و پرت نگو پریناز من بچه نمیخوام.....

_سیاوش: خب حالا عزای عمومی اعلام نکن هنوز که چیزی معلوم نیس....

هیوا دوباره نشست سرجاشو گفت: سیاوش جون هیوا پاشو بریم

آزمایشگاه....پاشو.....

_سیاوش:هیوا جان ساعت یک نصفه شبه آخه کجا بریم....

_هیوا: نمیدونم بریییم....

_آرمان: بابا هیوا چرا اینجوری میکنی حالا هستی ی چیزی گفت....

هیوا دوباره ولو شد رو مامان و گفت: اگه راست باشه چی....

_دایی رضا: خب بابا جون عیبی نداره که فردا صب زود با شوهرت میری

آزمایشگاه که خیالت راحت بشه....

هیوا دوباره نشست سرجاش و گفت: سیاوش میبریم؟!!

قبل از اینکه سیاوش فرصت کنه جوابشو بده ی دونه محکم زدم تو پهلوش و

گفتم: بمیری ایشالله چرا دراز نشست میزنی خب له شد اون بچه...

_هیوا:اووووخ چته بابا دردم اومد....

romangram.com | @romangraam