#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_28


_زندگیش؟!

_هستی فکر اینکه توی این پرواز برات اتفاقی بیاوفته دیونه ام میکنه.....روانی

میشم وقتی به این فکر میکنم خودم دارم با دستای خودم وسیله ی درد کشیدنتو فراهم

میکنم....هستی تو توی شرایط عادی نیستی پرواز برات خطرناکه....دارم ریسک

میکنم....دارم سر زندگی تو و شادیت قمار میکنم....میترسم این بازی حروم زندگیمو نابود

کنه....

رفتم کنارش نشستم....دستاشو تو دستم گرفتم و گفتم:بهم اعتماد داری؟!

_بیشتر از همه ی عالم و آدم....

_بهت قول میدم چیزی نشه....بهم اعتماد کن....

چشماشو بست...همزمان ی نفس عمیق کشید و دستامو آروم فشرد و گفت: رو

قولت حساب میکنم....

لبخند زدم و با شادی پریدم بغلش و گفتم: ممنون زندگیم....

دستاشو محکم دور کمرم حلقه کرد و گفت: با اولین پرواز برمیگردیم.....فردا

ساعت شش پروازه....





خودمو ازش جدا کردم و گفتم: کی وقت کردی بیلط بگیری....

خندید.....لپاش چال افتاد و باز من دیونه شدم....دستامو تو چال لپش فرو کردم و

گفتم:اگه این ورجک این دوتا چالش ب تو نرفته باشه و چال خنده نداشته باشه خودم

تک تک گیساشو با دندون میکنم...

بلند تر خندید و درحالی که دستامو میگرفت گفت: خانوم دعا کن سالم باشه این

حرفا چیه...

_ن خیرم ن.....هم سالم باشه هم لپاش چال داشته هم رنگ چشماش مث

چشمای آقامون باشه....

_اوووو اوووو.....چشماش باید به مامانش بره...

_نه خیر به باباش...

_میگم به مامانش بگو چشم با منم بحث نکن....

_منم میگم باباش شما بحث نکن...

_ایییی باب خوب نمیشه که هم چالش به من بره هم چشماش....اونوقت تو

هروقت میبینش یاد من بیاوفتی....

_خب خوبه که....

romangram.com | @romangraam