#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_29


_آره ولی منم میخوام وقتی چشماشو میبینم یاد آرامش چشمای خانومم بیاوفتم....

با شوق نگاش کردم و گفتم: باشه قبول....خر شدم....

_خب خداروشکر....

خندیدم و گفتم: چشماش مثل من چال لپش مثل تو....

_رواله....چه فرشته ای بشه این کوچولو...

_اوهوم...

_خب دیگه عیال داره سرد میشه بریم خونه....تازه باید ساکمونم جمع کنیم....

از جام بلند شدم و گفتم: بریم ولی من فردا ساک جمع میکنم....

اومد دستمو گرفت و درحالی که داشتیم به سمت خونه میرفتیم گفت: نه نه

نه....همین امشب...

_خودت که از من هول تری برا برگشتن....

_من هول نیستم....برگشتنم اصلا برام اهمیتی نداره چون برام مهمه که کنار تو و

دخترم باشه حالا چه توی ایران چه هرکشور دیگه ای....

_پس چرا میگی همین امشب ساکتو ببند؟!

_چون فردا تا قبل از پرواز باید کامل بخوابی و استراحت کنی.....3 ساعت پرواز

داریم باید بشینی اگه قبلشم بخوای کار کنی که هیچی.....هم خانوممو هم بچمو اذیت

میکنی....

_باشه چشم...هرچی شما بگی....

_آفرین عیال....حالا شدی دختر حرف گوش کن.....

شب قبل از اینکه از خونه بیاییم بیرون تو فکر این بودم که ماجرای بیلیطایی که

خودم گرفتم رو بهش بگم اما الان پشیمون شده بودم....دلیل نداشت ناراحتش کنم که

فکر کنه بدون توجه به اون و خودسر کاری انجام دادم و فقط به خودم فکر

کردم.....اینکه رفتم و سرخود بیلیط گرفتم اشتباه بود ولی حالا که همه چیز آروم بود

دلیل نداشت با اعتراف به اشتباهم ذهن هردوتامونو درگیر کنم....





دستمو به کمرم گرفتم و صاف سرجام وایسادم....

_اوووف بالاخره تموم شد.....

_همه چیزارو برداشتیم دیگه؟!

_بلهههه.....با ی چمدون اومدم حالا دارم ب ی کامیون اساس برمیگردم....

_اشکال نداره.....

romangram.com | @romangraam