#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_17


بعدم زد زیر خنده.....

_زیاد خودتو تو زحمت ننداز....

_نه بابا ایشالله جبران میکنی....

_ایشالله...

_هستی...

_جانم

_چیزی شده خواهری؟!

_چطور؟!

_انگار صدات گرفته....ببینم هستی....نکنه گریه کردی؟! حرف بزن ببینم چی

شده نکنه..... باربد حالش خوبه؟!

_خوبه پری....ولی....

دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر گریه....پری مضطرب تر از قبل شد و

گفت: واای خاک بر سرم هستی حرف بزن بگو چی شده جون به سر شدم....

میون گریه هام گفتم:دیشب....دیشب دعوامون شد....

_چی؟!!! دیشب!! شب سالگرد ازدواجتون؟!!!

_آره.....داشتیم شام میخوردیم بحث برگشتن به ایران شد....و دیگه دعوامون

شد...

_ایی بابا هستی درست تعریف کن ببینم چی شده.....

با کلی گریه و زاری ماجرارو براش تعریف کردم و بعد ساکت شدم....پریناز یکم

فک کرد و گفت:خدا وکیلی خیلی بد باهاش حرف زدی....تقصیر تو بوده دیگه....اون

نگران خودتو بچه بوده که گفته نمیشه برگردین....

_میدونم پری میدونم...ولی من دیگه واقعا نمیتونم اینجا رو تحمل کنم....خسته

شدم...از طرفی هم نمیخوام بچه ام اینجا به دنیا بیاد....

_بابا تو دیونه ای...مردم سه ماه آخر بارداریشونم که شده جمع میکنن میرن خارج

از کشور که بچشونو اونجا به دنیا بیارن بعد تو میگی دوس ندارم...

_پری جون میدونم....ولی من دوست ندارممممم....

_باشه حالا...انقدر حرص نخور بچه ات شبیه گودزیلا به دنیا میاد....الان تنها

کاری که میکنی باهاش لج نکن....

_سعی میکنم....

_سعی میکنم و زهرمار واسه ی بارم که شده تو عمرت آدم باش....

_باشه بابا باششششه....

romangram.com | @romangraam