#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_18


_آفرین....حالام برو یکم رو کار خودت فک کن...ی راهی پیدا کن که شوهرت

اتفاقات دیشبو فراموش کنه...بعدم آروم آروم سعی کن با حرف قانعش کنی....چون اگه

برای به دنیا اوردین اون فینگیل خاله ایران نباشید گردن خودتو باربدو میزارم لای

گیوتین......

_باشه حالا ی کاریش میکنم....فعلا کاری نداری؟!

_نه قربونت برم...برو مواظب خودت باش...بابای

_بای...

گوشی رو قطع کردم و برگردوندم سرجاش....

گشنم شده بود...ضعف کرده بود از صبحم هیچی نخورده بودم...رفتم ی لیوان آب

پرتقالایی که صبح گرفته بودمو با چندتا بیسکویت برداشتم و رفتم روی تراس

نشستم....تراسمون جوری بود که به سمت دریای مرمر دید داشت....اونقدرا نزدیک نبود

اما ویوی قشنگی داشت....

ی ست میز و صندلی فرفوژه ی سفید رنگ گذاشته بودیم روی تراس و بعضی شبا

میرفتیم میشستیم اونجا و قهوه میخوردیمو باهم حرف میزدیم....

وسایلارو گزاشتم روی میز و بعدم آروم صندلی رو عقب کشیدم و روش

نشستم.....عاشق اینجا بودم.....خیلی آروم بود...ی آرامش خاصی داشت....در تراسو که

میبستی دیگه هیچ صدایی از اطراف نبود..؟انگار وارد ی دنیای دیگه میشدی....

آب پرتقال رو از روی میز برداشتم و درحالی که به لبم نزدیک میکردم به دختر

کوچولوم گفتم:توام مثل خاله فکر میکنی مامانی مقصره؟!

بعدم یکم از محتویات لیوان رو مزه مزه کردم.....اشتباهمو قبول داشتم و الان تو

فکر این بودم که چه جوری جبرانش کنم....نمیخواستم برم بگم بابت حرفای دیشب

معذرت میخوام چون بالاخره درصدی هم خود باربد تو عصبانیتم نقش داشت اما باید

غیرمستقیم هم که شده بهش میفهموندم فهمیدم کارم اشتباه بوده و پشیمونم.....اما چه

جوری؟!

حسابی توی فکر فرو رفته بودم و متوجه گذر زمان و اتفاقاتی که اطرافم میاوفته

نبودم...لیوان رو توی دستم همینجوری رو هوا نگهداشته بودم و خیره شده بودم به رو به

روم....با لگدی که این شیطون زد، به خودم اومدم و حواسمو جمع کردم.....

چشمم افتاد به بیسکویتا....ی آه کوچیک کشیدم و با ولع مشغول خوردنشون

شدم.....

فکر میکنم ی ساعتی میگذشت که اومده بودم تو تراس که حس کردم ی نفر

داره صدام میکنه.....یکم بیشتر که دقت کردم متوجه شدم صدای باربده....این مگه نرفته

romangram.com | @romangraam