#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_143
_سیاوش...ببینمت....
سرمو بلند کردم و خیرا شدم تو چشماش....لبختد زد و گفت: اون اخماتم باز کن
پسر...من شوهر اخمو دوست ندارما...
_شما نداشته باش...اما این شوهر اخمو عاشقته....
_منم....به قول هستی کلی کلی زیاد....
خندید منم لبخند زدم و هیوا دست تکون داد و درو بست....
از جام بلند شدم و پشت پنجره رفتم و خیره شده به ساحل و امواج دریا....
( هستی )
_ااااا باربد کجا داری منو میکشونی؟ بیابریم پیش بچه ها....
درحالی که منو دنبال خودش میکشید گفت: داریم میریم دوتایی کنار
ساحل....الان بریم ویلا هم که من نمیزارم شما اونجا کار کنی پس به جا نشستن تو
خونه بریم دوتایی عشق و حال...بهتر نیس؟!
بعدم ی چشمک بهم زد....خندیدم و گفتم:خب بعدا همه با هم میاومدیم دیگه....
_خانم میگم دو نفری.....از این ساعت به بعد من دیگه نمیتونن شمارو تنها گیر
بیارم چون ولت نمیکنن....
خندیدم و چیزی نگفتم....
وقتی رسیدیم کنار دریا هردو همزمان خیره شدیم به دریا....چشمامو با لذت بستم
و با تمام وجود به صدای دریا گوش دادم.....عاشق این صدا بودم....صدای دریا به شدت
میتونست آرومم کنه....ی نفس عمیق کشیدم و چشمامو باز کردم....به باربد نگاه
کردم....اونم درحالی که ی لبخند خوشگل رو لباش بود داشت نگام میکرد...
_چرا اینجوری نگام میکنی...
بدون حرف رفت پشت سرم....از پشت بغلم کرد و دستاشو از دور کمرم اورد
جلو....سرشو گذاشت رو شونه ام و گفت: دلم برا بغل کردنت تنگ شده بود....
romangram.com | @romangraam