#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_132
_پری: خب بخور ذوق کردن نداره که....
_سیاوش:نتونستم با اشکان تماس بگیرم....
_آرمان: اییی بابا بزارید شروع کنیم بعد استرس به معدمون وارد کنید.....
_باربد: عیب نداره....تا شما کارارو جور و جمع کنید میرم سراغش....
از جام بلند شدم و کتم رو که روی کاناپه انداخته بودم برداشتم و سوییچ ماشینم از
روی میز برداشتم و به سمت در رفتم.....
بین راه با صدای مهسا متوقف شدم: باربد
برگشتم و گفتم: جانم...
_مهسا: بزار منم باهات بیام....
_سیاوش: ممکنه هستی به چیزی شک کنه....
_پریناز: راس میگه...بگیم یهو تو کجا رفتی؟!
_باربد: حق با بچه هاس مهسا...اینجا باشی بهتره....فعلا...
بعدم بدون اینکه منتظر واکنشش بشم از در زدم بیرون و یک راست به سمت
پارکینگ رفتم....
پشت در استدیو وایساده بودم....خواستم دستمو پیش ببرم و در بزنم که یهو در باز
شد و ی دخترجون تقریبا اومد تو بغلم و بعدم صدای اثابت شی با زمین سکوتو خدشه دار
کرد....بلافاصله خودمو عقب کشیدم و اخم بین ابروهامو محکم تر کردم و نگاه عصبیمو
کوبیدم تو چشماش....
دختره که حسابی هول شده بود خم شد و پاکت سفیدی که افتاده بود زمین و
محتویاتش ریخته بود بیرون رو جمع کرد و همزمان گفت: شرمنده....معذرت میخوام....
دقیق تر نگاه کردم....چند دست لباس مردونه بود....بی توجه به اون گفتم: اگه
چشاتو باز کنی مجبور به عذرخواهی نیسی....
بعدم منتظر نموندم و بعد از هل دادن در وارد شدم....
وارد استدیو شدم....دو نفر بودن که پشت مانیتور نشسته بودن....یکیشونو
میشناختم....چندباری باهاش برخورد داشتم.....مهدی انتظاری....چند لحظه گذشت تا
متوجه حضورم شدن....
_مهدی: بــــــه آقا باربد....راه گم کردی آقا؟! تو کجا اینجا کجا؟!
romangram.com | @romangraam