#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_133
_ قربونت....اومدم اشکانو ببینم....
_اشکان تو اتاق مرده اس ( اتاق مخصوص به ضبط صدا ) داره کار جدیدشو
ضبط میکنه الان میاد بیرون....
بعدم با به دیوار شیشه ای اشاره کرد که پشت سرش بود.....
به جایی که اشاره میکرد نگاه کردم.....اشکان اون سمت دیوار در حالی که ی
هدفون روی گوشش بود داشت میخوند....نگاهمو ازش گرفتم و دوباره به مهدی نگاه
کردم و گفتم: خیلی طول میکشه؟!
به مبل چرمی پشت سرش اشاره کرد و گفت:نه....الان تموم میشه.... بیا بشین
فعلا....
همراه هم روی یکی از مبلا نشستیم.....نادر دستی به سرشونه ام ز و گفت: خب
داداش....چایی یا قهوه؟!
_قهوه...
_ایـــی به چشم....
بعدم برگشت سمت نفر دومی که نمیشناختمش و گفت: علی....بپر به سعید بگو
دوتا قهوه بیاره.....
بعدم دوباره برگشت سمت من و گفت:خب....دیگه چه خبر؟!
_سلامتی...
_بابا شدی؟! از اشکان شنیدم خانومت بارداره.....
نفس عمیقی کشیدم و درحالی که دستمو مشت کرده بودم گفتم: نه هنوز....
_ایشالله که سالم به دنیا بیاد و بشه شیرینی زندگیتون....
_والا با دست گل آقا اشکان دیگه نه سالم به دنیا میاد نه میشه شیرینی....بعدم با
ی پوزخند اشاره کردم: تازه تلخی هم شده....
_چیزی شده؟!
_نه....بیخیال...
_در هرصورت اگه کمکی بود که از دستم بر میاومد من درخدمتم حتما بهم
بگو.....
_ممنون....
همون لحظه در اتاق باز شد و اشکان اومد بیرون....از دیدنم حسابی تعجب کرده
بود...این تعجب رو از چشماش خوندم....
مهدی درحالی که به سمت اشکان میرفت گفت:ایول داداشم کارت عالی بود....
بعدم دستشو گذاشت رو شونه ی اشکان و گفت: اینجوری پیش بری
romangram.com | @romangraam