#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_13


من داد و هوار میکردم ولی اون همچنان داشت با آرامش حرف میزد...همیشه

همین بود....تا جایی که میشد سعی میکرد منطقی و آروم برخورد کنه اما وقتی هم که

عصبی میشد منطق و همه چیز رو فراموش میکرد...اصلا انگار کر میشد...ولی کلا آدمی

نبود که زود عصبی بشه و این خیلی برای زندگیمون خوب بود چون من زود قاطی

میکردم و جوش میاوردم....

_خانومم...عشقم....درسته من بهت قول داد....هنوزم سر حرفم هستم

عزیزم...نمیگم برت نمیگردونم که...من همه کارامو اینجا انجام دادم...توام که کارای

دانشگاهتو درست کردی...

پریدم وسط حرفش و گفتم: پس مشکلی برای رفتن نداریم برو بیلیط بگیر

بریـــــم

_هستی جان من وقتی که قول میدادم نمیدونستم شما قراره دوسال دیگه این

موقع منو بابا کنی دختر خوب....

_من مشکلی ندارم...

دیگه قاطی کرد...حرفاش رنگ مهربونیشو از دست داد و یکم داشت خشن

میشد....اونم مثل من صداشو برد بالا و گفت: چرا خودتو میزنی به نفهمی من نگرانتم....

_با من درست حرف بزن...

_یک ساعته دارم درست حرف میزنم مگه تو گوشت فرو میره؟! یک ساعته دارم

میگم عشقم ،عزیزم، خانومم، به پیر به پیغمبر نمیشه....خطرناکه....مگه گوش میدی!؟

_نه...گوش نمیدم...من میخوام برگردم....

جوری فریاد کشید که حس کردم حتی بچه ای که تو شیکمه هم ترسید و خودشو

جمع کرد...

_نـــمـــیــــشــــه

اشک از گوشه ی چشمام چکید...قلبم فشرده شد....باربد...برای اولین بار....سرم

داد کشید؟! اونم....وقتی که...وقتی که من باردارم؟!!اونم درست توی شب سالگرد

ازدواجمون....

دستمو گزاشتم روی شیکمم و آروم گفتم:ن...نترس....نترس مامان....بابا

بود...نترس عزیز دلم....

بعدم اشکام شدت گرفت....

باربد که انگار تازه متوجه شد چیکار کرده چشماشو بست و با مشت ضربه ی آروم

به میز زد.....

بعدم چشماشو باز کرد و گرفته نگام کرد....

romangram.com | @romangraam