#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_129
هرچقدرم نگران هستی باشید بیشتر از من که نیستید.....خودم حواسم به عیالم هست
الانم بفرمایید ناهار که خیلی دیر شده....
همه باهم رفتیم سر میز....مامان هول هولکی ی خوراک مرل درست کرده بود...با
وجود بب حوصلگیش و تند تند درس کردنش از غذاهای من خیلی بهتر بود....
همگی سرگرم غذا خوردن بودیم که مامان گفت: دیگه شرمنده اگر بد
شده....خیلی تند تند درست کردم....
_باربد: نه مامانجون دست شمام دردنکنه...تو زحمتم افتادین....خیلی هم عالیه....
_هستی: مرسی نازی جون زحمت کشیدی....
_نازی جون:خواهش میکنم کاری نکردم....نوش جان....
_باربد: پسرا کی میان؟!
_هیوا: سیاوش گفت همشون ی ساعت دیگه اینجان....البته گفت اشکان کارش
هنوز تموم نشده....
_باربد: خوبه پس....زود میان با شب نمیخوریم...
_هیوا:تو کارتو چیکار کردی؟!
_باربد: چیکار میتونستم رکنم....با کلی التماس دوبارا سپردم دست بابا....
_پری: تو سهامدار باشب بیشتر بهش میاد....
_باربد: چطوریا؟!
_پری: آخه والا همش تو خونه ای....خب سهامدار باش هرماه پولتو بریزن به
کارتت اینقدر دغدغه نداشته باشی....
_باربد: نه خیر خانم...درسش اینه مرد صبح بره سرکار شب با تاریک شدن هوا
بیاد خونه و در خدمت عیالش باشه....مردی کا تو خونا بشینه مرد نیس چون غیرت کار
کردن نداره....مرد بز غیرتم چی؟!!
_پری: به درد لای جرز دیوار میخوره....
نگاهم به بابا فرهاد افتاد که داشت با لبخند به باربد نگاه میکرد....بعضی وقتا حس
میکردم بابا حتی باربدو بیشتر از من دوست داره....
_باربد: ااااای باریکلا....حالا قانع شدی یا بیشتر توضیح بدم؟!
_پری: نه خیلی ممنون....تو زندگیم اینجوری قانع نشده بودم.....
_باربد: آفرین....خوشم میاد میگیری مطلبو....
_هیوا: نمیشه شب راه بیاوفتیم...من شب جاده رو خیلی دوست دارم...
_باربد: نه خواهری شب نمیشه....اگه دختر خوبی باشی توب مراقب زنم باشی شب
برمیگردیم....
romangram.com | @romangraam