#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_126


_نه دیگه با مهسام...

_خنگ خدا منظورم اینه آرمانم باهاته؟!

_نه اون رفت کاراشو اوکی کنه گفتو برو خودم میام...

_اوکی پس عشقم دنبال منم بیا دیگه...

_بــــــرووو گــمــشــو بابا....اصن بهش فک نکن....

_ااااا پری جون هیوا بیا دیگه....

_به جون هیوا راهم خیلی دور میشه....

_اااا گمشو بیا میخوام خالت کنم توام باید یکم سختی بکشی دیگه....بدو

بیا....اومدیااا...منتظرم....

_ایییی بمیری که خر میکنی آدموووو....اوکی بریز پایین جیم ثانیه دیگه

اونجانمممم....نکاریم دم دراااااا....

_عاشقتم که دیونه....مااااااااچ....من پایین منتظرم....

_اوکی فعلا...

گوشیو قطع کردم و بیخیال جمع کردن بقیه ی میز و شلوغی آشپزخونه شدم و به

سمت اتاق خوابم رفتم.....





هاج و واج جلوی کمدم وایساده بودم.....مونده بودم کدوم یکی از این لباسارو

بردارم....ی چمدون که بیشتر نمیخواییم ببریم خب جا نمیشه...تازه وسایلای سیاوشم

هست.....

بی توجه به اینکه سیاوش میخواد چه جوری اینارو توی این چمدون جا بده کلی

لباسو مانتو و کفش و کتونی و هرچی که بود و ریختم روی تختم....رفتم سمت میز

آرایشم و و کیف لوازم آرایشم و چند تا از عطرامو به وسایل روی تخت اضافه کردم....

با خستگی وسط اتاق وایسادم.....نگاهم افتاد به ساعت.....وایییی خیلی دیر شده بود

.....پری میکشتم....

رفتم سمت کمدم و بی توجه به اینکه چی تو دستم میاد ی مانتو گرفتم و کشیدم

بیرون وی شالم انداختم رو سرم....شلوارمم لز قبل پام بود رو مرتب کردم و کیفمو دست

گرفتم و با عجله زدم بیرون....همیشهسیاوش بهم میگفت شلخته ای اما من باورم نمیشد

ولی الان با این سر و وضع بهش ایمان اوردم.....

( هستی )

باربد آروم منو گزاشت روی تخت و کنارم نشست.....

romangram.com | @romangraam