#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_125


_باشه....فقط دیر نکنی من حرص بخورم بچه ات کور بشه ها....

_چشم خانمم....

بعدم از پشت میر بلند شدو گفت: من برم دیگه....

_هنوز که چیزی نخوردی....

_نه دیگه بسه....زیاد میل ندارم....زودتر برم که کارامو انجام بدم....

_باشه مراقب خودت باش عزیزم....

بعدم بلند شدم و گونه اش رو بوسیدم....اونم پیشونیمو بوسید و گفت: فعلا

خانومم.....

بعدم به سمت در رفت....

منم سریع رفتم سمت گوشی تلفن و شماره ی باربد رو گرفتم و گوشی رو گزاشتم

رو پخش و سرگرم جمع کردن میز شدم.....یکم بعد صدای خسته اش فضای خونه رو پر

کرد: جونم هیوا....

_سلام اخوی....چه خبر؟! کجایید؟!

_سلام....بیمارستانیم....

_ایییی بابا هنوز اون زن نفله ات مرخص نشده!؟

_هیوا از پشت تلفن میزنم لهت میکنماااا....دارم کاراشو میکنم تا نیم ساعت دیگه

تمومه.....

_اووو خب حالا هار نشو.....من کی بیام؟! اصن کجا بیام؟! بیام بیمارستان یا خونه

خودتون؟

_نه نه بیمارستان نیا اینجا شلوغه مامان نازی و بابا فرهاد اومدن.....همه رو علم

کن بیار خونه ما....

_باشه باشه.....

_هیوا....کسی نیاد بیمارستانا....به خدا میکشمت کسی بیاد اینجا....

_اااالباشه خبر مرگت حواسم هست دیگه برو گمشو....

بعدم گوشیو قطع کردمو سریع شماره ی پری رو گرفتم.....

با اولین بوق جواب داد: الو الو...

_الو الو....کجایی؟!

_داریم حاضر میشیم بریم بیمارستان....

_نه پری نرو اونجا...باربد گفت برید خونش....

_اییی بابا....باشه میریم اونجا....

_تو تنهایی؟!

romangram.com | @romangraam