#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_123


آرمان آروم خندید و گفت: باشه خانوم نمیریم چرا جوش میاری....منم رازی نیستم

مهسا رو اینجا ول کنیم بریم خونه....ماهم همینجا میمونیم.....

_سامان: شما دوتا برید استراحت کنید فردا هم میخوایید برید بیمارستان اگه

نخوابید بد میشه.... میترسم باربدو هستی از حالو روزتون بفهمن.....میشناسید که اون

دوتارو؟!

_آرمان: نگران نباش داداش ما خوبیم....نمیزاریم اون دوتا هم چیزی بفهمن....به

اندازه کافی الان مشغله دارن.....

_پریناز: اوووووف.....این چه بمبی بود افتاد وسط زندگیای ما.....

_سامان: خدا به خیر بگذرونه.....

به ساعتم نگاه کردم.....حدودا چهارو نیم بود....هوا هم تقریبا ابری بود....انگار دل

خدا هم گرفته بود.....





( هیوا )

همونجوری که داشتم چایی میریختم داد کشیدم: سـیـاوش بـدو دیـگـه چرا

اینقدر لفتش میدی.....

_بابا اومدم خانم چرا داد میزنی.....

برگشتم سمت صدا....درست پشت سرم وایساده بود.....به سر تا پاش نگاه

کردم....مثل همیشه وقتی میخواست بره سرکار تیپش رسمی بود....شلوار کتون مشکی با

پیرهن و ی کت جذب مشکی و کروات مشکی.....لبامو جمع کردم و گفتم: یکم بیشتر

تیپ میزدی....

ی نگاه به خودش کرد و گفت: چیه مگه...

سینی رو برداشتم و همونجور که با سمت میز میرفتم تا بزارمش رو میز گفتم :

صدبار نگفتم میخوای بری شرکت اینجوری تیپ نزن این دخترا میبیننت اعصاب من

خورد میشه.....الان من که زنتم و همش ور دلتم دیدمت ضربان قلبم رفت رو هزار چه

برسه.....

پرید وسط حرفمو گفت: دخترا خیلی غلط کردن....خیلب چیز خوردن.....

سینی رو گزاشتم روی میز....دلخور نگاش کردم....اومد رو به روم.....بغلم کرد و

آروم روی سرمو بوسید و گفت: آخه حسود تو که میدونی من مال توام و این دل صاحب

مرده فقط به عشق شما میزنه دیگه حسودی کردنت چیه خانمی.....

خودمو از تو بغلش کشیدم بیرون و گفتم: باشه خر شدم....حالا بیا بشین صبحونتو

romangram.com | @romangraam