#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_122
_آرمان: باید ته توی این قضیه رو در بیارم.....اینجوری نمیشه.....
_سامان: پری ی بار دیگه شماره ی مهسارو بگیر.....بگو بیاد خونتون....
_پریناز: باشه.....
سریع گوشیو از تو کیفش در اورد و شماره رو گرفت.....
یکم که منتظر بود مهسا جواب داد....سریع گوشیو رو اسپیکر گزاشت و صدای
مهسا فضارو پر کرد......
_جانم پری....
_الو مهسا کجایی؟! دختر تو نمیگی من میمیرم از نگرانی...نباید ی خبر به من
بدی.....از سر شب تا حالا کل تهرانو زیرو رو کردیم....
_خوبم پری خوبم....ببخشید حالم زیاد خوب نبود نتونستم خبر بدم.....
_الان کجایی؟!
_زیر آسمون خدا....
_باشه نگو لجباز خانوم....فقط.....زنگ زدم بگم اگه نمیخوای بری خونه ی خودت
حتما بیا پیش ما.....این وقت شب نری خونه ی مامانت اینا بهتره.....
_مرسی پری مزاحم نمیشم....
_این چرتو پرتا چیه بلغور میکنی.....منتظرتما.....
_نه پری نمیام.....میخوام یکم تنها باشم.....
_چرت نگو دختر نمیشه تا صب تو خیابون باشی که مگه تو.....استغفرلله......برو
خونه ی ما منو آرمان میاییم بیرون....اصلا میریم خونه ی مامانم اینا اونا که نیستن خونه
هم خالیه تو راحت باش....
_نه پریناز....
_چه مرگته مهسا چرا خودتو باختی تو؟!
_برای اینکه خودمو نبازم میخوام تنها باشم.....باید با خودم کنار بیام.....نگرانم
نباش چیزی نمیشه صبح میام بیمارستان.....خداحافظ...
پری خواست حرف بزنه اما صدای بوق ممتد حاکی از این بود که تماس قطع
شده.....
پریناز پاشو به زمین کوبید و گفت: دختره ی لجباز.....این ی دندگیاش آخر کار
دستش میده....
_آرمان: آروم باش خانومم....
_پری: چه جوری آروم باشم؟! من که نمیتونم این کله خرو ول کنم اینجا برم
خونه راحت بگیرم بخوابم.....من از اینجا جم نمیخورم.....
romangram.com | @romangraam