#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_121


پریناز سرشو تکون داد و زیر لب باشه ای گفت.....

_آرمان: اشکانو پیدا کردی؟

نفس عمیقی کشیدم و درحالی که به مهسا نگاه میکردم گفتم: استدیو بود...

_پریناز: پس خوب شد رفتی....حالا خیالمون از بابت اونم راحته...

سرمو انداختم پایین و گفتم: ای کاش نمیرفتم.....

پریناز چشماشو ریز کرد و گفت: چی؟!

_سامان: بیخیال مهم نیست....

_پری: سامی ینی چی مهم نیست بگو ببینم چی شده...

_سامان: چیزی رو دیدم که نباید میدیدم....

_آرمان: چی دیدی؟!

کلافه وار با نوک کفشم ضربه ای آروم به سنگ ریزه های روی زمین زدم و

گفتم: تا قبل از اینکه برم اونجا حق رو به اشکان میدادم.....فکر میکردم مهسا لج کرده و

داره ی تصمیم بچگانه میگیره.....فک کردم ی سوتفاهمیه که با ی توضیح کوتاه حل

میشه حتی به این فک کردم که اون زنی که تو خونه با اشکان بوده یکی از فامیلاشونه

که مهسا نمیشناسه و بد برداشت کرده.....اما....

_آرمان: اما چی؟!

_پریناز: حرف بزن سامان جون به لب شدم...

_سامان: وقتی رفتم استدیو اون زن اونجا بود.....

_پریناز:چــــــی؟!!!

_آرمان: ینی چی اونجا بود؟!

_سامان: ینی اینکه اون اومد درو برا من باز کرد.....ی ساعت سرم دادو هوار کرد

چرا بدون اجازه اومدین.....بدتر از اون اینکه باهم تنها بودن....

_آرمان: حالا از کجا مطمئنی همون بوده؟!

_سامان: پرسیدم.....

_پریناز: ینی چی؟! ینی رفته با اون دختره تو استدیو معلوم نیس داره چه غلطی

میکنه بدون اینکه ی لحظه نگران این بشه که زنش کجاست؟!!!این پسره چرا اینقدر بی

رگ شده؟!





سرمو به چپ و راست تکون دادم و گفتم: نمیدونم...

پریناز آروم چشماشو بست وهمزمان نفس عمیقی کشید و گفت: باورم نمیشه.....

romangram.com | @romangraam