#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_120


میتونم سمت کس دیگه ای برم.....این چه دو راهی عجیبیه؟! انتخاب؟! اونم انتخاب بین

خودم و عشقم؟!





تقصیر من چیه آخه.....انقدر خوب بود که قید همه رو زدم و عاشقش

شدم.....اونقدر بزرگ بود که بهم فهموند دوس داشتن چیه....اینقدر کامل بود که دیگه

کسی به چشمم نیاومد....حالام انقدر نیستش که دارم نابود میشم....چرا؟! چرا نباید کنارم

باشه؟! ما همیشه باهم میاومدیم اینجا....حالا چرا نباید باشه خدا؟!!!





( سامان )

با ی فاصله ی نسبتا زیاد وایساده بودم و خیره شده بودم بهش.....به دختری که

سالهاست میشناسمش ولی تاحالا ندیدم که این حالو داشته باشه.....چه بلایی سرش

اورده اشکان؟!

حالم از هرچی عشق و عاشقیه بهم میخوره.....اون از عشق خودم که حالا شده

خواهرم.....این از مهسا و بلایی که سرش اومده.....چرا اینجوریه؟! مگه آدم نباید با عشق

آروم باشه؟! مگه نباید وقتی عشق زندگیتو پیدا کردی کنارش آرومو بی دغدغه زندگی

کنی....پس چرا اینجوری؟!

تو حال و هوای خودم بودم و داشتم به مهسا نگاه میکردم که با صدای پریناز به

سمتشون برگشتم....

_پریناز:سامی...

_سامان:جانم....سلام....

_پریناز:سلام..

_آرمان:سلام داداش...

_پری: کو؟! کجاست؟!

با سر به مهسا اشاره کردم و گفتم: اونجاست....ترجیح دادم بزار یکم تنها باشه....

پریناز خواست بره سمت مهسا که آرمان دستشو گرفت و اونو به عقب کشید و

گفت: بزارتو حال خودش باشه.....مهم این بود که پیداش کنیم و ببینیم حالش خوبه که

حالا میبینی هست.....بزار یکم با خودش خلوت کنه تا بتونه با زندگیش کنار بیاد....

_سامان: حق با آرمانه الان هیچکدوممون نمیتونیم ذهن درهم اونو درست

کنیم....،هیچ کمکی هم نمیتونیم بکنیم....خودش باید تصمیم بگیره....

romangram.com | @romangraam