#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_119


کلافه برگشت سمتم و گفت: بـــلـــه...

_اگه میخوای مهسا رو پیدا کنی برو بام تهران....فک کنم اونجا باشه....

بدون هیچ حرفی فقط سرشو تکون داد و از در بیرون رفت.....

( مهسا )

ماشینو که از جلوی خونه هستی برداشتم تخته گاز رفتم سمت بام تهران....تنها

جایی که حس میکردم حالمو خوب میکنه....

روی یکی از نیمکتای نشستم و خیره شدم به ی نقطه ی نا معلوم.....

اینجا....دور از هیاهوی شهر....دور از تمام آدما.....اینجاست که میتونم ذهنمو از

تمام مشغله ها و نگرانی ها آزاد کنم و بتونم ی تصمیم درست بگیرم.....واقعا باید چیکار

کنم؟!





ینی دیگه همه چی تموم شده؟! ینی اندازه ی دوسال برا اشکان ارزش داشتم؟!

هنوزم اون صحنه از جلوی چشمام کنار نمیرفت......اون دختر.....کی میتونست

باشه......هویتش اصلا برام مهم نیست چون هرکی هم که باشه اجازه نداشت توی اون

حالت با شوهر من باشه.....

شوهر من؟! هه.....مطمئن نیستم دیگه مال من باشه....

گوشیمو از تو جیب مانتوم در اوردم و رفتم تو اینستا.....پیج اشکان....پست گزاشته

بود.....سریع باز کردم....عکس خودش بود تو استدیو....چندتا شمع دورش روشن بود و

داشت تکس میگفت....دلم براش تنگ شده بود....ی بغضی به گلوم چنگ میزد اما از

طرفی هم ی چیزی بود که مانع از ترکیدنش میشد.....

ی حسی از درون بهم میگفت اشکات خوشحالش میکنه.....ی حسی دیگه هم

نمیخواست باور کنه کسی که عاشقانه دوستش دارم و برای پیشرفتش هرکاری کردم

بخواد منو بشکنه.....

خدایا این چه بلایی بود سرم اومد؟! کفر نمیگم ها ولی بدجور از دنیا و آدمات

خسته ام.....وقتی از کسی که بهش دلبستی خیانت ببینی مثل اینه که دنیایی که با اون

برای خودت ساختی ی شبه آوار بشه رو سرت.....خدایا من نمیخوام زیر آوار

بمونما....حواست هست به من؟! منو میبینی اصلا؟! چرا ولم کردی به حال خودم؟! چرا

صدامو نمیشنوی؟! خدایا میدونم خطا زیاد دارم....میدونم از دستم ناراحتی....اما....اما پشت

حصار خطا هام بنویس جونی کرده و بیا دستمو بگیر.....خدایا خودت ی راه جلو پام

بزار.....نه میتونم ازش دل بکنم نه میتونم کنارش باشم.....نه میتونم داشته باشمش نه

romangram.com | @romangraam