#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_112


گوشیمو از تو کیفم در اوردم و شماره ی سامان رو گرفتم....با دومین بوق جواب

داد: جانم پری...

_سلام سامی کجایی؟!

_تو خیابون....مهرداد و پرهامو دم خونشون شوت کردم پایین خودمم دارم

میچرخم تو خیابون...

_بنزین مفت داری؟!

خندید و گفت: نه اعصاب داغون دارم....نگران هستیم....

_اونو که هممون هستیم....ولی من الان بیشتر نگران مهسام....

_مهسا؟!! اون برای چی؟!!

_دیدی وقتی از اتاق هستی اومدیم بیرون تو راهرو نبود.....

_اااا آره....خواستم بپرسم این دختره کجا رفتش ها ولی باربد حرف زد دیگه کلا

یادم رفت...،

_من بهش گفتم چرا نمیای گفت روی تو اومدنو ندارم همینجا میمونم ولی وقتی

اومدیم بیرون ندیدمش....الانم هرچی زنگ میزنم جواب نمیده....

_ینی چی؟! کجا ول کرده رفته آخه؟!!!

_نمیدونم خیلی نگرانشم....

_اشکان کجاست؟! از اونم خبر نداری؟!

_نه

_ایــــــی بابا چه بساطی شدااااا.....

چندلحظه هردو سکوت کردیم....معلوم بود که داره فکر میکنه....یکم که گذشت

گفت: شما ی سر برید خونه ی هستی.....ماشینش اونجاس....هرجا هم بخواد بره احتمالا

دوباره برمیگرده اونجا....منم میرم استدیو اشکان ببینم اونجاس یا نه.....

_باشه پس یادت نره ها به ماهم خبر بده...

_باشه حواسم هست...

_پس فعلا....

_فعلا....

گوشی رو قطع کردم و انداختم تو کیفم.....به نظر حرف سامان منطقی میاومد....با

صدای آرمان از فکر بیرون اومدم و حواسمو جمع کردم: چی شد؟! چی گفت؟!

_گفت ماشینش خونه ی هستیه احتمالا برمیگرده اونجا....

_پس برم سمت خونه هستی اینا دیگه؟!

_آره....گفت خودشم میره استدیو دنبال اشکان....

romangram.com | @romangraam