#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_111


بسته میخوریم یا دلمون میگیره باهاش حرف میزنیم...هم آروممون میکنه هم بهمون

بهترین راه حلارو پیشنهاد میکنه.....مهسا هم حتما طبق عادت رفته خونه ی اون....وگرنه

اونم دلش نمیخواست همچین بلایی سر هستی بیاد....اصلا مگه نشنیدی اشکان هستی

رو هل داده....به مهسا چه ربطی داره....

_چرا سیمات اتصالی میکنه خانومم....همه ی حرفات درست...هستی همیشه

بهتون مشورت میده تو هر زمینه ای...اما مهسا باید شرایط اونم در نظر میگرفت...در

مورد اشکانم باید بگم اگه مهسا نمیرفت خونه ی هستی اونم دنبالش نمیرفت

اونجا...مرض نداشته که....هل دادنشم از روی عمد نبوده که...من خودم کل ماجرارو از

مهرداد پرسیدم....اشکان میخواسته بره سمت مهسا هستی مانعش میشه....میخواسته از

دست هستی خلاص بشه بره پیش زنش که درگیر میشن باهم یهو اون احمق هستی رو

هل میده....

_شما میخوایین همه کاسه کوزه هارو بشکنین سر مهسا....

_نه....من همچین قصدی ندارم...نه قاضیم که بخوام قضاوت کنم نه اشکان

بیشتر از مهسا برام مهمه....هردوتاشون دوستامن و به ی اندازه برا ارزش دارن....حرف

من اینه که هردوشون به ی اندازه مقصرن....هیچکدوم بیشتر از اون یکی تو این اتفاق

سهم نداشته.... قشنگ پنجاه،پنجاهه....

_باشه اما بازم تقصیر اشکانه...

آرمان خندید و گفت:باشه خانوم لجباز....

_حالا جدای از تمام این حرفا دلم میخواد بدونم سرچی بحثشون شده که مهسا از

خونه زده بیرون.....حتما چیز خیلی مهمی بوده....

_چی بگم والا...

_آرمان من خیلی نگرانم میشه بریم دنبالش بگردیم؟!

_آره مشکلی نیست اما کجا بریم....بریم خونه اش؟!

_نه....اون اگه تو دعوا از خونه زده بیرون ینی دیگه شب اونم بعد اینهمه اتفاق بد

با پای خودش برنمیگرده خونه.....

_پس چی....بریم خونه باباش؟!

_نه....میترسم بریم اونجا....میدونی که مامانش تازه از بیمارستان مرخص

شده....میترسم یهو ی چیزی بگیم دلشون بلرزه نگران بشن بعد شر بشه....

_آره حق با تو...

_میگم بزار به سامی ی زنگ بزنم ببینم اون ازش خبر نداره....

_آره بزن ببین چی میگه....

romangram.com | @romangraam