#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_110


_سیاوش: نمیرم بالا....همینجا میشینم....دلم تو گلومه نمیتونم تو خونه بند بشم....

_هیوا: باشه عزیزم....هرجور راحتی....مراقب خودت باش....

سیاوش سوییچ ماشینو داد دست هیوا و گفت: یا برو خونه بابا اینا یا برو پیش

بابات....شب تنها خونه نمیمونیا....

هیوا سوییچ رو از دستش گرفت و گفت: چشم.....با بابا فرهاد میرم....

_سیاوش: برو عزیزم خداحافظ

_هیوا: خداحافظ....

سیاوش از ما جدا شد و ماهم رفتیم سمت پارکینگ....





به محض اینکه سوار ماشین شدم گوشیمو از تو کیفم در اوردم و شماره ی مهسا

رو گرفتم.....

_به کی زنگ میزنی؟!

_ی لحظه صبر کن....

ی بوق....دوتا بوق....سه تا بوق.....اه لعنتی چراجواب نمیده.....

ی بار دیگه شمارشو گرفتم اما بازم جواب نداد....کلافه گوشیمو پرت کردم تو

کیفم و گفتم:لعــنـتـــی....

_پری چی شده؟!

_مهسا جواب نمیده....اصلا کسی حواسش بود که اون نیست....

_ینی چی؟!کجا رفته؟! اصلا...تو اتاق هستی هم ندیدمش....

_ندیدیش چون نیاومد....

_براچی؟!

_گفت نمیتونم...

_حق داره....

_توام مثل بقیه مهسارو مقصر میدونی؟!

_خب عزیز من اگه یکم منطقی فک کنی به همین نتیجه میرسی....

_نه خیر....

_آخه برا چی باید دعوا زن و شوهریشونو ببرن خونه ی ی زن پا به ماه.....حتی

اگرم هستی زمین نمیخورد بازم استرس براش خوب نبود....آدم باید قبل اینکه کاری رو

انجام بده فکر کنه....کاری که امروز مهسا انجام نداد....

_تقصیر مهسا نیست....هستی برای همه ما ی همدرده....کسیه که وقتی به در

romangram.com | @romangraam