#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_108


ادامه داد: هیچ کدوم از ما....نه جرات اینکه بخواییم مسئله ی بچه رو برای هستی

توضیح بدیم داریم....نه توانشو....نمیخوام این موضوع جوری باشه که به همش بریزه.....

بعدم روشو کرد سمت سیاو و گفت: به هیچ وجهه نباید بچه رو ببینه....اگه ببینتش

دیگه نمیتونه فراموشش کنه.....زودتر کارای دفنشو انجام بده.....

سیاوش سرشو تکون داد و زیر لب گفت: باشه....

_باربد: خودم با ی روانشناس خوب صحبت میکنم که همون روزی که قراره از

بیمارستان مرخص بشه بیاد خونه و این موضوع رو براش توضیح بده.....اینجوری آسیب

روحی کمتری بهش وارد میشه.....فقط لطفا تا اونموقع کسی چیزی بهش نگه و حواسش

باشه بویی نبره....

_آرمان: من ی روانشناس خوب میشناسم....آشنا هم هست.....

_باربد: کی؟!

آرمان مکث کوتاهی کرد و گفت: اشکان....

اشکان بعد از ازدواجشون به صورت غیرحضوری از یکی ازدانشگاهای خارج

مدرکشو گرفت....اما فقط برای قاب کردن رو دیوار اتاقش چون یکبارم حاضر نشد سمت

تخصصش بره....

باربد با فک منقبض شده گفت: دیگه از این پیشنهادا نده خواهشا.....اون گند نزنه

که ی عده دیگه بخوان جمعش کنن روانشناسی کردن پیش کش....

_آرمان: باربد....این اتفاق بوده...الانم که هستی حالش خوبه دیگه چرا ترش

میکنی....

_باربد: ترش میکنم؟! اگه بلایی سرش میاومد من چه خاکی بر سرم میکردم؟!

اگه چیزیش میشد این آقا اشکان چیکار میخواست بکنه....

_آرمان: آخه....

باربد دستاشو بالا اورد و گفت: باشه آرمان باشه.....الان نمیخوام درمورد این

موضوع حرف بزنم....بعدا راجبش تصمیم میگیرم....فعلا ی پیشنهادی دادی منم گفتم

نه....

_آرمان: اوکی...

_هیوا: من ی روانشناس خوب میشناسم.....استاد یکی از دوستام بوده.....مطبش

تو شهرک غربه.....باهاش حرف میزنم ببینم چی میگه...

_باربد: ممنون....

داشتیم حرف میزدیم که ی پرستار اومد سمتمون و گفت: ببخشید ساعت ملاقات

خیلی وقته تموم شده تا الان هم به خاطر سفارش آقای دکتر قوانین بیمارستانو زیر پا

romangram.com | @romangraam