#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_102


آدم حرف بزنی نه؟!

هستی خواست جواب بده که در باز شد و پریناز همراه ی پرستار وارد اتاق

شدن.....

پرستار که ی دختره تقریبا بیست و هفت هشت ساله بود با ی اخم غلیظ گفت:

چی شده آقا؟!

قبل از اینکه جوابشو بدم رفتم درو باز کردم تا بتونم پرینازو بیرون بفرسم.....

_پری: ااااا باربد بزار بمونم خب نگرانم....

_باربد: الان بیرون باش بهتر که شد میگم بیا ببینش....

_پری: باربد مسخره بازی درنیار....

دستشو گرفتمو به زور فرستادمش بیرون و درو بستم.....بعدم درحالی که به سمت

تخت هستی میرفتم روبه پرستار گفتم: توی این خراب شده ی مسکن ندارین؟!





_مسکن برای چی؟!

_هیچی میخوام بزنم شنگول بشم.....مسکنو برا چی میخوان معمولا؟! همسرم

درد داره....

_آقای محترم مسکن به اندازه ی کافی بهشون تزریق شده بیشترش لازم

نیست.....

_درد داره.....

_با دکترشون صحبت میکنم....

_هرغلطی میکنی بکن فقط نباید درد بکشه....

_آقا مراقب حرف زدنتون باشید.....

_اگه نباشم؟!

پرستار خواست حرف بزنه که سیاوش مداخله کرد:باربد آروم باش....

بعدم رو کرد به پرستار و گفت: برید به دکترش بگید بیاد بالا سرش....

_فعلا دارن مریضلی بخششونو چکاب میکنن....میگم کارشون تموم شد بیان....

_سیاوش: خانوم....همین الان میری دکترشو صدا میکنی بیاد....فهمیدی؟! همین

الان...

دختر پشت چشمی نازک کرد و شاکی از اتاق خارج شد...

رفتم کنارهستی و گفتم: خیلی درد داری؟!

_هستی: حس میکنم مغزم داره از هم میپاشه.....

romangram.com | @romangraam