#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_10
کرد تا برم بشینم....
کنار هم نشسته بودیم....خم شدم کیکو برداشتم و اوردم بالا...بین خودمون گرفتم
تو دستمو گفتم: فوتش کن....
_تو فوت کن
_نه تو...
_اول تو...
_نه خودت....
زد نوک بینیم و گفت: لجباز....باهم فوتش میکنیم...
_ جر نزنی هااا
_نه
لبخند زدم و شروع کردم به شمردن: 3...2....1....
هردو باهم شمع رو فوت کردیم....به دود حاصل از شعله ی کوچیک شمع که حالا
خاموش شده بود نگاه کردم....باربد شمعو از روی کیک برداشت....کیکو گذاشت روی میز
و ی تیکه ی کوچیک گزاشت تو پیش دستی و گفت: چون خامه زیاد خوب نیس برات
باید کم بخوری...
_ولی من کیک میخوام...
_دست و پات باد میکنه ها...
_عع....نه نه غلط کردم...کیک میخوام چیکار....
خندیدم و ی تیکه از کیک رو زد نوک چنگال و گرفت سمتم....
یهو ی فکر خبیثانه به ذهنم رسید....کیکمون دو طعم داشت....ی طرفش ژله ی
توت فرنگی بود و ی طرفش شکلات....باربد از اون طرفی که شکلات بود برام بریده
بود....
کیکو از روی میز برداشتم و تو همون حال گفتم: باربد اینجوری بهم مزه نمیده....
چنگالو گرفت پایین و گفت: چه جوری بهت مزه میده خانومم...
نامردی نکردم و کیکو کوبیدم تو صورتش....ولی نه جوری که دردش بگیره...
همینجوری مات و مبهوت مونده بود....زدم زیر خنده و درحالی که تیکه های کیکو
از روی صورتش برمییداشتم که بزارم تو دهنن گفتم: این خوشمزه ترین کیک
دنیاس....کیک با طعم شوهرم....
تازه از بهت خارج شد....اول یکم به صورتش دست کشید و بعد نگام کرد و گفت:
منم میخوام کیک با طعم عبالم بخورم...
بعدم قبل از اینکه بهم فرصت واکنش نشون دادن بده اون تیکه ای که تو بشقاب
romangram.com | @romangraam