#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_9


خندید....

گردنبند و از دستم گرفت و برد دور گردنم....از سرمای زنجیر که به گردن ملتهبم

میخورد حس خوبی بهم منتقل میشد....داشت قفل گردنبندو میبست که ناخداگاه خم

شدم و روی سینه اش رو بوسیدم....دستش از حرکت ایستاد....گردنبندو رها کرد.... به

خاطر اینکه خم شده بودم حالا گردنبند داشت جلو چشم تاب میخورد....سرمو اوردم

بالا....زل زدم تو چشماش....از حرارت عشقی که توی چشماش بود میسوختم....نتونستم

اون گرمارو تحمل کنم و بلند شدم وایسادم....داشت با تعجب نگام میکرد....با لبخند

گفتم: میخوام کیک بیارم خوب....

خندید و گفت: میخوای من برم بیارم؟! تو اذیت میشی....

دستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم: مامانی ببین بابات چه لوسم میکنه...انگار نه

انگار دو روز دیگه قرار مامان تو بشم...عین نی نیا نازمو میکشه و لوسم میکنه...

باربدم مثل من گفت: بابایی به حرفاش گوش نده....این لوس بودن خودشو گردن

من میندازه...

_نه خیر بابات منو لوس کرده...

_ عع خانوم زشته جلو بچه رو حرف من حرف نزن

_عع آقا خوب شما لوسم کردی دیگه....

_بله من لوست کردم....اصن زن خودمی میخوام لوست کنم به کی چه؟! این فنچ

میخواد الان منو دعوا کنه؟!

_نه خیر...میخواد بگه حواست باشه منم لوس کنی...

_من فقط عیالمو لوس میکنم...

_پس منم دخترمو لوس میکنم...

_کی منو لوس کنه؟!

اونقدر مظلوم گفت کی منو لوس کنه که دلم کباب شد.....با عشق گفتم:

خـــــودم....

خندید....منم خندیدم و رفتم سمت آشپزخونه....





کیکی رو که قبلا خریده بودم از توی یخچال در اوردم و دوتا شمع هم گذاشتم

روش و با پیش دستی و چاقو بردم سمت پذیرایی...

حسابی سنگین شده بودم و راه رفتن برام سخت بود....باربد که دید دستام پره پرید

سمتم و همه ی وسایلو ازم گرفت و سریع گزاشتشون رو میز....بعدم اومد کنارم و کمکم

romangram.com | @romangraam