#ارث_بابابزرگ_پارت_98

- دختر هم دخترای قدیم! تا اسم شوهر می آوردی کلی سرخ و سفید می شدن!

همون موقع به در ضربه خورد. مامان زود تر از من اجازه ورود داد. میثم و میثاق وارد اتاقم شدن.

رو به میثم گفتم:

- پس محدثه کجاست؟

میثاق به جای میثم خیلی صمیمی جواب داد:

- الان میاد.

میثم که حالا سبیلش نیست و نابود شده بود پشت سر میثاق شکلکی در آورد که باعث شد خنده ام بگیره. خیلی جدی گلوش رو صاف کرد و گفت:

- مینا هنوز هم فکر می کنی مامانت نباید باهامون همکاری کنه؟!

جواب ندادم و سرم رو انداختم پایین. سنگینی نگاه هر سه رو روی خودم حس می کردم. مامان گفت:

- مینا جون با چی مشکل داری؟

سرم رو بالا آوردم و لبخندی مصنوعی زدم و گفتم:

- با هیچی. مهم اینه که من به مامانم اعتماد دارم.

مامان هم لبخند گرمی به صورتم پاشید. میثم گفت:

- زنعمو شما تا به حال خونه آقای سعیدی رفتین؟

مامان سرش رو تکون داد و گفت:

- یکی دو بار بعد از فوت حامد به همراه پدر شوهرم رفتم.

میثاق سرش رو تکون داد و گفت:

- یکی دوبار چیزی رو حل نمی کنه. باید بدونیم اسناد رو کجا می ذاره! اگر توی گاوصندوقه، رمزش چیه. اصلا گاو صندوقش چه مدلیه؟ شاید با کلید باز بشه!

مامان سرش رو تکون داد و گفت:

- می تونم بفهمم.

من گفتم:


romangram.com | @romangram_com