#ارث_بابابزرگ_پارت_90
مشکوک نگاهش کردم و گفتم:
-آره چطور؟
لبخند مرموزی زد و گفت:
-هیچی.
کیفم رو برداشتم و در حالی که بلند می شدم گفتم:
-بچه ام تو کفه که ببینه مهندس کیه. نمی دونه من منظورم تویی.
چشماش یه لحظه انگار شبیه گربه شرک شد:
-جدی؟ جون من اون رو هم بیارین تو نقشه. خدا رو چه دیدی؟ اصلا من عاشق بچه اهوازیام.
با خنده گفتم:
-خاک تو سر پسر ندیدت کنم. جمع کن خودت و.
خندید. باهاش دست دادم و گفتم:
-پس خبر از تو، تو با ما نمیای؟
-نه عزیزم، باید برم خونه عموم، الان میان دنبالم.
بعد از خداحافظی از کاوه، از قنادی بیرون اومدم و سوار ماشین میثم که همزمان با خروج من از قنادی، رسید شدم...
....
- یه چیزی می گم ولی فکر نکنی من آدم بد بینی هستم!
میثم لبخندی زد و در حالی که ماشین رو به داخل کوچه می برد گفت:
- باشه چنین فکری نمی کنم. بگو.
- این کاری که داریم می کنیم، از هر طرف که نگاه کنیم اسمش دزدیه.
میثم پوفی کرد و گفت:
- ای بابا! دزدی کجا بوده؟ تو می خوای چیزی که مال خودت هست رو به دست بیاری.
romangram.com | @romangram_com