#ارث_بابابزرگ_پارت_9
دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و در همون حال گفتم:
- یعنی پسردوم...
سرش رو تکون داد و گفت:
- یعنی حاملگی پسردوم زمانی اتفاق افتاده که نورا خانوم نه به عقد عموتون بوده و نه میتونسته به عقد کسی دیگه در بیاد. و شناسنامه این یکی هم به نام همسر دوم هست.
کارم سخت شد. گفتم:
- شما گفتین شناسنامه پسر اولیه بعد از دوسال به نام شوهردوم تغییر پیدا کرده و این یعنی آزمایشی، سندی، چیزی!
لبخندی زد و گفت:
- شاید خود عموت رضایت داده! بهت برنخوره ولی از عمو حمیدت کارهای احمقانه برمی اومد.
گفتم:
- خب اگه شما مطمئنید که عمو اینکار رو کرده پس شکی نیست که پسر اولی...
باز هم لبخند حرص درآری زد و گفت:
- با توجه به بارداری توی زمان سه ماه وده روز زنعموت اینکه پسر اولی هم بچه ی عموت نباشه وجود داره.
از این که اینقدر باز داشتیم صحبت می کردیم ناراحت بودم، نه اینکه دختر سخت گیری باشم تو این مسائل، اما خیلی مهمه که طرف مقابلم کی باشه، البته آقای سعیدی مرد خیلی مودبی بود و این بیشتر من رو معذب می کرد. با انگشتر نگین مشکی توی دستم کمی بازی کردم و گفتم:
- یه آزمایشDNA همه چیز رو حل میکنه.
سرش رو تکون داد و گفت:
- درسته، اما میخوای همین طوری بهشون بگی بیاین آزمایش بدین تا بهتون ارث بدیم؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- آره، همین طوری، اونها هم میان، چون کیه که از این همه پول باد آورده بدش بیاد!
چونه اش رو خاروند:
- و اگه اونها پسرهای واقعی عموت نباشن!
با حرص گفتم:
romangram.com | @romangram_com