#ارث_بابابزرگ_پارت_10

- خب نباشن، چه بهتر!

سعیدی خندید، و با نگاه مهربونی بهم گفت:

- حرص نخور دخترم، منظورم اینه که اگه آدم های طماعی باشن و بعد از اینکه فهمیدن تو صاحب این همه ثروتی بخوان ...چه میدونم دزدی یا کلاه برداری و یا حتی از راه احساس و ضربه زدن به تو اون ثروت رو از چنگت در بیارن چی؟

تو فکر فرو رفتم، کنارم نشست و گفت:

- به نظرم اول بهتره که ما اونها رو بشناسیم. ببینیم چطور آدم هایی هستن.

بهش نگاه کردم:

- چطوری؟

سرش رو تکون داد وگفت:

- باید مفصلاً یه برنامه ای بریزیم، اما مهم تر از اون اینه که اول اموال به نامت بشه.

موهام رو که از کنار صورتم بیرون اومده بود رو زدم پشت گوشم و گفتم:

- حالا چقدر هست؟

از جاش بلند شد و رفت پشت میزش و پوشه ای رو باز کرد و گفت:

- خود آقای رحیمی همه ی پول های نقدِ توی همه ی حساب های بانکیشون رو تو یه حساب جمع کردن ، برای شما تو همون بانک حسابی باز می کنم و پول رو انتقال می دم.

ته دلم ذوق مرگ شدم، ادامه داد:

- که جمعاً میشه دور و بر شش میلیارد ....ریال.

با تعجب گفتم:

- ریال؟ یعنی 600 میلیون؟ این کم نیست!

سعیدی لبخند زد و گفت:

- 600 میلیون کمه؟!

لبخند گیجی زدم و گفتم:

- آخه به آقا جون می خورد...


romangram.com | @romangram_com