#ارث_بابابزرگ_پارت_87

محدث با اخم گفت:

- چه واقعی چه قراردادی، ازدواج ازدواجه.

میثم مشکوکانه پرسید:

- شما با این قضیه چه مشکلی دارید؟

محدث رو به میثم:

- اولا که مینا دوستمه و آینده اش برام مهمه، دوما ...

رو به من با چشم های گرد شده ادامه داد:

- سروش بفهمه من و می کشه.

حالا گند این یکی رو چجوری جمع کنم؟ میثم اخم هاش تو هم رفت و گفت:

- به اون چه ربطی داره؟

محدث دیگه به من نگاه نکرد که من داشتم بال بالک می زدم. رو به میثم گفت:

-چه ربطی داره؟! بچه مردم دوساله داره خودش و به در و دیوار می زنه این خانوم یه نگاه بهش بندازه اون وقت یکی از راه نرسیده بیاد و به اسم ازدواج قراردادی بزنه تموم ساخته پرداخته هاش و خراب کنه؟!!

میثم هم با حالت تهاجمی به سمت محدث خم شد و گفت:

-اگه این خانوم قرار بود به آق سروشتون نگاهی بندازه تو این دوسال می انداخت. و من و به قول شما ازدواج قراردادیم نمی تونستیم تاثیری تو این روند بذاریم.

تا محدثه خواست جواب بده، با لحن خشک و صدای نسبتا بلندی گفتم:

-بس کنید.

هر دو با اخم همچنان به هم خیره بودن. گفتم:

-هنوز هیچ اتفاقی قرار نیست بیفته. محدث اگه از الان بخوای گیرای الکی بدی پاتو بکش عقب و قرار امروز و فراموش کن.

روی لبهاش میثم لبخند پیروزمندانه ای نشست و محدث با اخم به سمت من برگشت و گفت:

-غلط کردی من و از بازی حذف کنی! یا من رو هم می برین یا می رم پیش سعیدی لوتون می دم.

رو به میثم گفتم:


romangram.com | @romangram_com