#ارث_بابابزرگ_پارت_83
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- دیگه به هیچ چیز اطمینان ندارم.
دست به سینه شد و گفت:
- پس موافقی؟
روی صندلی پشت میز آرایشم نشستم و گفتم:
- گیریم که چنین آدمی باشه، ولی ما زن واجد الشرایط از کجا بیاریم؟
- من بگم؟!!
با اخم نگاهش کردم، بعد که مغزم پیام رو درک کرد با اخم وحشتناکی گفتم:
- مادر من رو تو این ماجرا قاطی نکن.
میثم با ابروهای بالا داده گفت:
- ولی این نقشه رو خودش طرحریزی کرد!
از حرص داشتم منفجر می شدم، گفتم:
- غلط کرد با تو.
میثم ساکت شد و دلخور نگاهم کرد. فهمیدم باز زیاده روی کردم، ولی با همه اینها نمی تونستم قبول کنم که مامانم و بزک کرده بفرستم ور دل سعیدیِ مشکوک اونم واسه یه نقشه ی رو هوا!
گفتم:
- معذرت می خوام.
هیچی نگفت و فقط نگاهم می کرد، گفتم:
- اگه قراره نقشه رو اجرا کنیم، دوست ندارم مادرم نقشی داشته باشه.
با صدای آرومی گفت:
- کی و می شناسی که بشه بهش اعتماد کرد! و با سلیقه ی سعیدی هم جور باشه؟
کنایه ی توی جمله ی دوم رو به خوبی گرفتم، یعنی چه کسی شبیه به مادرم هست که از قضا با سلیقه ی سعیدی هم جوره!
romangram.com | @romangram_com